بازگشت به زندگی

– ساعت5.30، با صدای آلارم گوشی بیدار می‌شوم. می‌خواهم کمی‌دیگر بخوابم؛ ولی تعهدم به نوشتن صفحات‌صبحگاهی من را از رختخواب جدا می‌کند. از دیروز با خودم عهد بسته‌ام که بشوم وحیده‌ای که تحت هر شرایطی صفحات‌صبحگاهی خودش را می‌نوشت.
– دیشب به لطف برنامه«سم‌زدایی دیجیتال» و قفل بودن گوشی و دوری از فضای مجازی زودتر از شب‌های دیگر خوابیدم، و امروز نتیجه این زود خوابیدن را با تمام وجود احساس می‌کنم. سحر خیزی در زندگی من معجزه می‌کند، مدت‎‌هاست این راز را کشف کرده‌ام و می‌دانم برای داشتن یک روز عالی باید شب قبل خوب خوابیده باشم و صبح را قبل از 6 شروع کنم.
– از آنجاییکه یاسر باید برود سرکار بعد‌از نوشتن صفحات‌صبحگاهی، صبحانه‌‌اش را آماده می‌کنم برای خودم هم به رسم هر روز لیوان شیرقهوه‌ای آماده می‌کنم و پشت میزم می‌نشینم. تصمیم گرفته‌ام امروز کارها را بر‌اساس اولیت تقسیم کنم بخاطر همین جدولی 5 ستونه شامل خانواده، نویسندگی، سلامتی، امورخانه و خیاطی می‌کشم تا بتوانم اولیت‌های هر بخش از زندگیم را جداگانه بنویسم و بعد هم جدولی برای تمام کارهایی که دوست دارم امروز انجام دهم رسم می‌کنم.
– ساعت7.10 به وقت بیدار کردن فاطمه‌خانم، سخت‌ترین کار ممکن برای من حاضرم قله اورست را فتح کنم؛ ولی دختر را بیدار نکنم. با تهدید به این‌که اگر امروز نرود مجبور است شنبه حتما برود و اینجوری نمی‌تواند برود راه‌آهن دنبال خاله فاطمه‌اش بیدار می‌شود و رضایت می‌دهد دل از تخت‌خوابش بکند.
– آسمان بعد‌از باران دیشب آبی‌ آبی است و ابرهای سفید پنبه‌ای در گوشه‎‌گوشه‌ی آن دلبری می‌کنند. هوا بوی بهار می‌دهد و درختان به سمت آسمان قد کشیده‌اند و دست به ستایش خداوند برداشته‌اند. جفت یاکریم‌ها روی سنگ‌فرش پیاده‌رو به دنبال روزی خود می‌گردنند و با دیدن فاطمه‌خانم به سمت‌شان، بی‌خیال غذا می‌شوند و به سمت آسمانی آبی پرواز می‌کنند.
– پیرمرد سبیلویی که چند‌روزی است موقع رفتن فاطمه‌خانم به مدرسه توی ماشین ساینا سفیدش، دقیقا جلوی در خانه ما می‌نشیند، امروز هم مانند روزهای دیگر در ماشینش نشسته رادیو گوش می‌دهد و با حالتی شبیه انتظار و تعجب به کوچه خیره شده‌است. دردش چیست؟ چرا هر‌روز این موقع صبح با قیافه‌ی بهت زده در ماشین می‌نشیند و به کوچه خیره می‌شود؟ نمی‌تواند منتظر کسی باشد چون بارها دیده‌ام بدون این‌که کسی بیاید رفته‌است. گاهی با خودم می‌اندیشم نکند عاشق است و هر روز به شوق دیدن یار این‌جا می‌آید و از دور رخ یار را می‌بیند و می‌رود. اگر این‌گونه باشد که خیلی دردناک است، دیدن کسی که دل در گروی او داری از دور. «سهم تو از او تنها نگاهی از دور است».
– ساعت10 بعد‌از چند روز درد شدید کتف و گردن امروز کمی‌دردم آرام گرفته‌است و من تصمیم دارم به امروزم ورزش را هدیه بدهم. باید حواسم به کتف و گردنم باشد و از ذوق ورزش و رهایی آن‌ها را فراموش نکنم. دقیقا سال قبل این موقع هرگز فکر نمی‌کردم من روزی ورزش کنم چه برسد به این‌که به آن اعتیاد پیدا کنم. واقعا بعد‌از یک سال ورزش و تمرین با تمام وجودم فواید جسمی و روحی ورزش را حس می‌کنم و شک ندارم بهترین اتفاق زندگیم روی آوردن به ورزش است.
– ساعت21.45 امروز نسبت به روز‌های قبل عملکرد بهتری داشته‌ام و همین‌که حتی به اندازه یک درصد از دیروز خودم بهتر بودم،مرا سرشار از حس رضایت می‌کند.
– بعد‌از چند روز داستان کوتاه خواندم و خلاصه داستان کوتاهی که قبلا خوانده بودم را نوشتم. با خودم تصمیم گرفتم از این به بعد اول هرچی از داستان در ذهن خودم جریان دارد را بنویسم و بعد دنبال نقد و بررسی آن بروم.
– برای دومین شب متوالی گوشیم ساعت21 قفل شده‌است و تنها راه ممکن برای من نوشتن برنامه‌ِی فردا و بعد هم خوابیدن است.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط