– دیروز بهطور عجیبی چیزی ننوشتم. به شدت درگیر چسباندن برچسبهای پذیرایی و بشور و بساب و… بودم. البته خودم که معتقدم اگر میخواستم، میتوانستم زمانهایی که متاسفانه در اینستا سپری شد را به نوشتن اختصاص بدهم ولی اینکار را نکردم.
– پروژه ترک عادتهای مخرب و جایگزینی آن با عادتهای سازنده واقعا سخت و دشوار است، حداقل شروعش سخت و دشوار است و احتمالا با گذر زمان حست نسبت به عادت سازندهی جدید جوری میشود که هرگز نمیتوانی دست از آن بکشی، به قول معروف به آن معتاد میشوی و بزرگترین آرزوی من اعتیاد به نوشتن و خواندن است.
– امروز به دلیل خواب ماندن و البته تنبلی بیدار شدن نوشتن صفحاتصبحگاهی را که برایم در حکم مسکن است از دست دادم و همین موضوع سبب شدن با اینکه معمولا جمعهها چیزی نمینویسم، برای ارضای نیاز به نوشتن بیخیال کارها شوم و به نوشتن پناه بیاورم. به قول «جولیا کامرون» یک قرار شورانگیز با صفحه.
– دیروز ساعتها وقت صرف کردم تا بالاخره بتوانم یک طرح مناسب برای کیک تولد فاطمهها پیدا کنم و سفارش بدهم. حسابی برای آمدن فاطمه ذوقزدهام و به همان اندازه که از آمدن او ذوقزدهام دلتنگ بقیهی اعضای خانواده هستم؛ و البته به شدت نگرانم و دلهره دارم. چرا نگرانم و دلهره دارم نمیدانم.
– چندروزی است اساسا حال روحیم متلاشی شدهاست، اساسا زمانی که کارهایم به تعویق میافتد و قاطی و پاطی میشود اینجوری میشوم،در حال حاضر هم که اوضاع خانه و کارها در بهم ریختهترین حالت ممکن است.
– شنیدن پادکست «سایاگ» دلچسبترین کار دیروز من بود. اپیزود اول پادکست یافتن این سوال بود «کجای زندگی ایستادهای». از دیروز مدام این سوال و سوالات دیگری که «سارا» در پادکست مطرح کرد در ذهنم چرخ میخورد. «من کجای زندگی ایستادهام؟»، «آیا از جایی که ایستادهام راضی هستم؟»،«آیا جغرافیای زیستم را دوست دارم؟ اگر ندارم، چرا ندارم؟»، «برای خروج از این وضعیت چهکاری میتوانم انجام بدهم؟»، «اولین قدم برای خروج از این نقطه چیه؟».
– شما را نمیدانم ولی خودم احساس میکنم با وحیدهی درونم غریبه هستم اصلا او را نمیشناسم،او و خواستههایش را نمیفهمم، درکش نمیکنم. دلم میخواهد کمکش کنم ولی نمیدانم چرا نمیتوانم. باید برای تک تک سوالات بالا پاسخی پیدا کنم، تنها کسی که میتواند به من کمک کند خودم هستم پس باید شروع کنم. باید حواسم باشد حضور فاطمه و ماه رمضان سبب دوری من از خواند و نوشتن نشود؛ بلکه از شرایط موجود به نفع خودم بهره کافی را ببرم.
– ساعت8.50 با اینکه هنوز میل شدیدی به نوشتن دارم؛ ولی عقل حکم میکند قبل از بیدار شدن فاطمهخانم برنامهی هفته جدید را تنظیم کنم البته منطقی و دوستانه با وحیده. در برنامهریزیها و تصمیمات جدید میخواهم حواسم صددرصد به وحیده باشد.
– برای چندروزم صفحه برنامهریزی طراحی کردم و با بیدار شدن فاطمهخانم کارم متوقف شد. و بقیه روزم صرف امورخانه، درست کردن ناهار برای پیکنیک فردا ظهر و چسباندن برچسب شد.
– ساعت 12.30 شب، بالاخره چسباندن برچسب تمام شد و میتوانیم، بخوابیم؛ البته برچسبها که تمام نشد فقط انرژی ما ته کشید. همگی برای فردا صبح و آمدن فاطمه هیجانزده ایم، هیجانی همراه با دلشوره و گیجی را تجربه میکنم. ذهنم مدام درگیر این موضوع است که با یک کیک چهجوری میتوانم «فاطمهها» را سوپرایز کنم.
به اشتراک بگذارید