برف

اولین چیزی که با دیدن یا شنیدن کلمه‌ی برف به ذهن ما می‌آید، یکی از ریزش‌های آسمانی و سفیدی مطلق است. ولی آیا از همان ابتدا در ایران برای این ریزش آسمانی واژه‌ی «برف» استفاده می‌شده؟ یا نه؟ آیا واژه‌ی «برف» در ادبیات به‌کار برده شده‌است؟ چه افسانه‌ها و داستان‌هایی در مورد برف وجود دارد.

ریشهٔ

واژهٔ کنونی «برف» از واژهٔ وَفْر wafr یا وَفْرَه wafra در زبان پهلوی گرفته شده‌است. برف در زبان کهن پهلوی به شکل‌های سْنیزَگ، سْنیخر و سْنوی snoy نیز آمده‌است که همگی با واژهٔ snow در زبان انگلیسی و Schnee در زبان آلمانی هم‌ریشه‌اند.
اسکیموها تعداد زیادی واژهٔ متفاوت برای انواع «برف» دارند.

برف در ادبیات

در ادبیات در نمونه‌های بسیاری به برف اشاره شده و معمولاً به معنای ظلمت و تاریکی یا به معنای پاکی و معصومیت استفاده شده‌است. داستان سفیدبرفی و هفت کوتوله از جملهٔ داستان‌هایی است که در آن از برف برای نشان دادن پاکی (سفیدبرفی) استفاده شده‌است و در داستانی همچون سرگذشت نارنیا برف یکی از نشانه‌های ظلمت و تاریکی است.

برف در ادبیات فارسی

در ادبیات فارسی نیز برف کاربردهای زیادی داشته و در بسیاری از شعرهای فارسی به توان تخریبی یا زیبایی برف اشاره شده‌است. مانند شعری در این رابطه از فردوسی:
بگفتند کاین برف و باد دمان             ز ما بود کآمد شما را زیان
و شعری از آغاجی بخارایی
به هوا در نگر که لشکر برف             چون کند اندرو همی پرواز
راست همچون کبوتران سپید           راه گم کردگان ز هیبت باز
و همچنین این تشبیه بسیار زیبا و ماندگار از برف؛ بی آن که حتی نامی از برف آورده شود، از صائب تبریزی
در لحاف فلک افتاده شکاف            پنبه می‌بارد از این کهنه لحاف

برف در ادبیات ژاپنی

یوکی-اونا یا همان زن برفی، یک روح یا یوکای در فولکلور ژاپن است. وی چهره‌ای محبوب در ادبیات ژاپنی، مانگا و همین‌طور در انیمیشن‌ها محسوب می‌شود.

در متون کهن و اساطیر ایرانی

کهن‌ترین نقل اسطوره‌ای مربوط به برف در کتاب وندیداد در داستان جم آمده است. از مطالب این متن چنین برمی‌آید که قدمت آن به دورۀ مهاجرت اقوام آریایی به سوی دشتهای میان دلتاهای سیحون و جیحون بازمی‌گردد. در این داستان اهوره‌مزدا جم را از رسیدن زمستانهای سخت پربرف خبر می‌دهد، برفهایی که بر بلندترین گریوه‌ها و بلندیهای رودخانۀ اَرِدْوی خواهد نشست. «بر هستی استومند، بد زمستانها رسند، پُر سَنِش (پُربرف)، که برفها بارد به بلندترین گریـوه‌ها، به بَشن (بلنـدی ـ قله)‌های اردوی» ( داستـان … ، ۹۵). پس از همین زمستانهای سخت است که جمشید گروههای مردمان آریایی را به سوی سرزمینهای جنوبی حرکت می‌دهد و براساس متن وندیداد، به سفارش اهوره‌مزدا، زمین را گسترش می‌دهد.

در قصه‌ها و باورهای مردم

صورتهای دیگری از روایتها و داستانهای اسطوره‌ای در بستر فرهنگ و خاطرۀ جمعی مردم و ادب عامه پدیدآمده و ماندگار شده است. نمونۀ برجسته از این شمار، داستان یادشده در مورد عروج کیخسرو ست. روایتهای این داستان را به صورتهای کم‌وبیش همانند در برخی مناطق ایران و ازجمله در آبادیهای اطراف کوه دنا در کهگیلویه نقل می‌کنند و نامها و مکانهای معینی را هم به رخدادهای داستان نسبت می‌دهند. ازجمله در سبب نام‌گذاری ده بزرگ سی‌سخت در دامنۀ دنا چنین می‌گویند که ۳۰ تن از پهلوانان همراه کیخسرو که در گردنۀ بیژن در پای دنا گرفتار برف شدند و جان باختند در اینجا به خاک سپرده شدند. روایتهای مختلف از این داستان را انجـوی شیـرازی از زبـان مـردم نقل کـرده است (نک‍ : مردم … ، ۱ / ۲۸۰- ۲۸۹).
در فرهنگ مردم، برخی پدیده‌های طبیعت جان می‌گیرند و مناسباتی شبه‌انسانی و قصه‌وار پیدا می‌کنند. مثل قصۀ برف و هَپَلوک (گیاهی بهاری که به نام شنگ شناخته می‌شود و برگ و ریشۀ آن خوردنی است)؛ در ادب عامۀ بروجرد نمونه‌ای از این‌گونه قصه‌ها در مورد برف موجود است. مردم می‌گویند برف و هپلوک که دلباختۀ هم هستند، شب چلۀ زمستان با یکدیگر قرار نامزدی می‌گذارند. هپلوک با برف عهد می‌کند که هر وقت گیسوانش بلند شود، با او عروسی کند؛ برف هم قبول می‌کند. هر دو منتظر می‌مانند تا چله‌های بزرگ و کوچک زمستان بگذرد و زمین نفس بکشد تا هپلوک جوانه بزند و گیسوانش بلند شود، اما وقتی که هپلوک جوانه می‌زند، هرچه چشم به راه می‌نشیند، از برف خبری نمی‌شود. خودش به سراغ برف که اکنون در حال ذوب شدن است، می‌رود، سلام می‌کند و می‌گوید قول و قرارمان چه شد؟ برف خسته و ناتوان جواب می‌دهد: آن زمان که جوان و سرحال بودم، تو گل‌گیس نداشتی، حالا تو گیسودار شدی، من حال ندارم (کرزبر، ۲۵۸-۲۶۰). مردم بروجرد درموارد مناسب به این قصه تمثل می‌جویند.
از زبان مهمان‌خانه‌داری در راه شوسف (در نهبندان استان خراسان) روایت دیگری بر پایۀ باور مردم ثبت شده است: «در دهانۀ شوسف، تقریباً فرسنگی به دور از مهمان‌خانه، تپه‌ای است که چاه شغاد در پای آن دیده شده است. بر تپه پیوسته شن و باد می‌وزد. این چاه کم به چشم آمده، اما هر زمان که برف می‌بارد هم چاه دیده می‌شود و هم صداهایی از ته آن به گوش می‌رسد. ۱۰ سال پیش که برف باریده بود (در اینجا به‌ندرت برف می‌بارد) و لوت سفید می‌زد، شترداری بر گرد چاه رخش را دیده بود که سر بر درون چاه فرو برده و رستم را به نام می‌خواند. برف که فرو می‌افتد، و از باریدن باز می‌ایستد، رخش هم دیگر دیده نمی‌شود» (میهن‌دوست، ۱۱۳)

آداب و رسوم

برف اگرچه مشکلاتی هم پدید می‌آورد، اما به‌سبب زیبایی و لطافتی که دارد با خود شادی و سرخوشی می‌آورد و بدین‌سبب بارش آن همیشه با رسمها و آیینهایی همراه بوده است. در ایران آداب و رسمهای مربوط به برف برخی تنها جنبۀ تفریحی دارند و بعضی دارای کارکرد و کاربرد تأمین نیازهای معیشتی‌اند. رسمهای به مناسبت بارش نخستین برف، از گونۀ اول، و رسمهای برف‌چال (ه‍ م) برای ذخیرۀ تابستان، از گونۀ دوم است کـه نمونه‌هایی از هر کـدام آورده می‌شود.

نشان گنج

در نوروزنامه منسوب به خیام آمده است: «در هر زمینی که در او گنج یا دفینی باشد، آنجا برف پای نگیرد و بگدازد» (ص ۳۱). همچنین از باورهای مردم است که وقتی برف می‌بارد، هر جای زمین که کچل بماند و برف رویش ننشیند، آنجا گنج پنهان است (نک‍ : شاملو، ۲ / ۱۰۵۴-۱۰۵۵).

برفینه یا یخ دربهشت

مخلوط برف با شیرۀ انگور و شیره‌های دیگر از خوراکیهای هوسانۀ زمستانی است. چنان‌که گذشت، برف و شیره را در شیرین‌کاریهای رسم برفی‌کردن برای یکدیگر می‌فرستند. در متن پهلوی خسرو قبادان و ریدک در شمار شیرینیهای زمستانی از «برفینه» (نک‍ : ه‍ د، یخ در بهشت) نام برده شده است (ص ۹۲؛ نیز نک‍ : معین، ۹۲، حاشیۀ ۳)

منابع:

ویکی‌پدیا فارسی

مرکز دائره‌المعارف بزرگ اسلامی

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط