باید تهی شوم

دارم علیرضا قربانی گوش می‌دهم، چند روزی‌ست حسابی دلم آهنگ‌های راغب و قربانی را می‌خواهد. مخصوصا علیرضا قربانی را صدایش غم عجیبی دارد، غمی‌شیرین و دوست و داشتنی. تصمیم گرفته‌ام چای‌ام را تلخ بخورم، به استکان چای‌ کنار لپ‌تاپ نگاه می‌کنم. واقعا من آدم چای تلخ هستم؟ نه من آدم چای تلخ نیستم اصلا چای بدون قند برایم بی معنا‌ست. با موسیقی به آشپزخانه می‌روم، قند می‌آورم و شروع به نوشتن می‌کنم. ترکیب چای قند‌پهلو، نوشتن و صدای قربانی چه هارمونی دلنشینی است. شرابی که هرکسی را مست و از خود‌‌بی‌خود می‌کند. دلم می‌خواهد بنویسم مهم نیست چی فقط دلم می‌خواهد بنویسم. دست‌هایم را روی کیبورد بگذارم و اجازه دهم کلمات بر صفحه ورد نقش ببندد. باورم نمی‌شود اشک‌هایم دارد روی صفحه می‌چکد ولی چرا؟ احساس می‌کنم می‌کنم اثرات آهنگ است، آهنگی که من تازه با دیدن اشک‌هایم صدایش را می‌شنوم یعنی کلماتش را می‌بینم «آمده‌ام تو به دادم برسی/ تو سکوت من را بشنو/ که صدای غمم نرسد به‌کسی» تا این لحظه فقظ شنیده‌ام بدون کلمات؛ ولی حالا کلمات را می‌بینم. کلماتی که حتی وقتی من آن‌ها را ندیده‌ام ناخودآگاه من را نشانه گرفته‌اند و خدا می‌داند خودشان را به کدام بخش از ناخودآگاهم رسانده‌اند که اشک‌هایم این‌گونه روی لپ‌تاپ می‌چکد. خوبی تنهایی همین است که برای دیده نشدن اشک‌هایت نیاز به باران نداری و اشک‌هایت می‌توانند آزادنه خودشان را رها سازند.
تنهایی را تنها به شوق نوشتن دوست دارم. نوشتن در سکوتی که بلندترین صدایش تیک‌تیک ساعت است، حس عجیبی دارد. می‌شود ساعت‌ها نشست و غرق در سکوت نوشت. دوست‌دارم بنویسم آن‌قدر بنویسم و بنویسم تا از همه‌ی واژه‌ها تهی شوم. اما مگر ممکن است، دنیای واژه‌ها آن‌قدر وسیع است که امکان ندارند برسد روزی که ذهن از واژه‌ها تهی شود. باید بنویسم، بنویسم تا شاید خودم تهی شوم، تهی شوم از درد و غم، از دلتنگی، تهی شوم از هر آنچه که آرامش را از من ربوده‌است.

باید تهی شوم، تهی‌تر از تهی...
به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط