روزنوشت

تولد دخترم

از صبح هزار‌بار، آهنگ تولد رضا طاهر در خانه پخش شده‌، و دختر با آن چرخیده، پریده، ذوق کرده و جیغ کشیده است. تا تولدش

ادامه مطلب »

حقیقت زندگی

قطرات باران با لطافت بهاری، آلودگی را از روح و جسم شهر می‌شورند، و با موسیقی خود انسان را مست می‌کنند. گاه‌گاهی رعد و برق

ادامه مطلب »

بیماری به نام اضطراب

  • ساعت6.45صبح با سر و صدای همسایه‌ها که روز عید را غنیمت شمارده و راهی گردش و تفریح می‌شدند از خواب بیدار شدم؛ البته

ادامه مطلب »

عذاب وجدان

• امروز به لطف مسکن و دارو‌های سرماخوردگی، اندکی از درد چشم راست و سرم کاسته شده‌است. این درد از وقتی‎که یادم می‌آید همراه من

ادامه مطلب »

کمال‌گرایی

• ساعت 6.30، بیدار شدم وحسابی از دیدن این زمان ذوق کردم، از این‌که آرام ‌آرام دارم به روتین قبل بر‌می‌گردم احساس خوبی دارم. روزی

ادامه مطلب »

جرقه‌ای برای نوشتن

• ‌امروز برای اولین بار در سال جدید، ساعت7 صبح بیدار شدم؛ البته دلیل مهم بیدار شدنم مدرسه رفتن دخترم بود. دیشب هرچه تلاش کردم

ادامه مطلب »

بدرقه

• 7.45صبح، با صدای پیامکی که یاسر برای اعلام رسیدنش ارسال کرده‌است بیدار می‌شوم. روز موعد رسید،چند ساعت دیگر با صدای سوت قطار مشهد-کرمان بر

ادامه مطلب »

بازگشت به نوشتن

به نهمین روز از سال 1403 رسیده‌ایم، و من برای نخستین بار به سراغ دفترچه‌ی یادداشتم آمده‌ام تا به واژه‌های چرخان در سرم اجازه خروج

ادامه مطلب »

زندگی در‌‌هم و بر‌هم

– دیروز به‌طور عجیبی چیزی ننوشتم. به شدت درگیر چسباندن برچسب‌های پذیرایی و بشور و بساب و… بودم. البته خودم که معتقدم اگر می‌خواستم، می‌توانستم

ادامه مطلب »