آخرین نوشته‌ها

داستان کوتاه باشه و درخت| اعظم رهنورد زریاب

داستان «باشه و درخت» نوشته‌ی اعظم رهنورد زریاب، یک روایت تمثیلی درباره‌ی وابستگی و اسارت است. داستان از زاویه‌ی دید اول‌شخص روایت می‌شود و در ابتدا فضای محله‌ای را ترسیم می‌کند که در آن پینه‌دوزی زندگی می‌کند. او باز (باشه‌ای) دارد که از کودکی بزرگ کرده و به آن وابسته

ادامه مطلب »

نامه‌ای برای آنه _ شماره‌ی ۳

آنه، بعد از چند روز دوباره به سراغ کتاب «همه چیز در مورد نویسندگی خلاق» اثر کرول وایتلی و چارلی شولمن رفتم. یادم نمی‌آید قبلاً درباره‌اش برایت نوشته‌ام یا نه. اگر فراموش کرده‌ام، مرا ببخش. ذهن است و هزار درگیری… در فصل‌ اول کتاب نوشته بود: «برای نوشتن کافی است

ادامه مطلب »

دده قد‌م‌خیر

«گریستن ماه‌منیر، مویه‌ی مغان بود—سرودی که در بخارا، در سوگ سیاوش می‌خواندند.»* مادران و دختران ۲ (دده قدم‌خیر) با بسته شدن دفتر زندگی قدم‌خیر به پایان رسید. چه پایان دردناکی. اصلاً دلم نمی‌خواست کتاب با مرگ او تمام شود، اما شد… مرگ قدم‌خیر چنان غم سنگینی بر سینه‌ام فرود آورد

ادامه مطلب »

سال‌واژه

سال جدید مثل یک دفتر خالی است، و من می‌خواهم صفحه‌به‌صفحه‌اش را با داستان پر کنم. مثل سال قبل، «داستان» را به عنوان کلمه‌ی سال انتخاب کرده‌ام تا یک سال دیگر در دنیای قصه‌ها زندگی کنم. می‌خواهم به جای عبور از روزها، در میان داستان‌ها سفر کنم، با شخصیت‌ها زندگی

ادامه مطلب »

بوی کودکی، طعم خاطره

نمی‌دانم شما هم تا به حال به این فکر کرده‌اید که قدیم‌ها، همه‌چیز رنگ و بوی دیگری داشت یا نه. ولی برای من قدیم‌ها، همه‌چیز عطر بوی بهتری داشت؛حتی شب‌های قدر. شب‌های قدر گذشته خاص‌تر بودند. پر از شور و حال، پر از لحظاتی که انگار به دل می‌نشستند و

ادامه مطلب »

سال نو، اما من؟

ساعت ۲۱:۳۰. حالا حدود ۹ ساعت است که با دعای یا مقلب القلوب از سال ۱۴۰۳ خداحافظی کرده‌ام و خودم را به سرنوشت ۱۴۰۴ سپرده‌ام. اما مثل هر سال، با کوله‌باری از کارهای نیمه‌تمام پا به صفحه‌ی سفید تقویم گذاشته‌ام—صفحه‌ای که باید آغازگر فصل تازه‌ای باشد، اما من با سیاهی

ادامه مطلب »

نامه‌ای برای آنه_ شماره‌۲

سلام آنه حتماً این چند روز که برایت نامه ننوشته‌ام، دلگیر یا نگران شده‌ای. امیدوارم مرا ببخشی. آنه، بعد از آخرین نامه‌ای که برایت نوشتم، بابا در ICU بستری شد. چنان ذهنم درگیر وضعیتش بود که دل و دماغ هیچ کاری را نداشتم. امروز، خدا را شکر به بخش منتقل

ادامه مطلب »

داستان کوتاه صدای سوت قطار| عادل ابوشنب

داستان «صدای سوت قطار» روایت مردی است که در ایستگاه کوچکی در انتظار قطار نشسته و سال‌ها از زندگی و تغییر فاصله گرفته است. او نمی‌داند که مسافر است یا اهل این ایستگاه، به استقبال کسی آمده یا به بدرقه. روزها و شب‌ها برایش تفاوتی ندارند و زندگی در نظرش

ادامه مطلب »