آرامش زیر سایهی نوشتن
گوشی را سایلنت میکنم تا یک ساعت آزادانه بنویسم. نمیدانم از کجا شروع کنم. ذهنم خالی است. یاد حرفهای استاد کلانتری میافتم: «هر چه به
گوشی را سایلنت میکنم تا یک ساعت آزادانه بنویسم. نمیدانم از کجا شروع کنم. ذهنم خالی است. یاد حرفهای استاد کلانتری میافتم: «هر چه به
«گریستن ماهمنیر، مویهی مغان بود—سرودی که در بخارا، در سوگ سیاوش میخواندند.»* مادران و دختران ۲ (دده قدمخیر) با بسته شدن دفتر زندگی قدمخیر به
سال جدید مثل یک دفتر خالی است، و من میخواهم صفحهبهصفحهاش را با داستان پر کنم. مثل سال قبل، «داستان» را به عنوان کلمهی سال
نمیدانم شما هم تا به حال به این فکر کردهاید که قدیمها، همهچیز رنگ و بوی دیگری داشت یا نه. ولی برای من قدیمها، همهچیز
ساعت ۲۱:۳۰. حالا حدود ۹ ساعت است که با دعای یا مقلب القلوب از سال ۱۴۰۳ خداحافظی کردهام و خودم را به سرنوشت ۱۴۰۴ سپردهام.
لازم نیست همیشه در حال دویدن باشی، لازم نیست همه چیز را همین حالا حل کنی. بعضی روزها فقط باید بایستی، یک نفس عمیق بکشی
هشت روز از سکونتم در «مادران و دختران2» میگذرد. چند روز اولی که از جلد اول گذر کرده و ساکن این جهان شده بودم، برایم
اعصابم خرد است. با نزدیک شدن به ماه رمضان، انگار زمان را به قتل رساندهام. ترس از هدر رفتن لحظهها، تنبلی، بههمریختگی برنامهها و روتینهایم،
داستان «آهستهترین اشک» را میخوانم. جملههایش برایم آشنا هستند. انگار از دل همین روزهایم بیرون آمدهاند. «تمام شده بود. این یک هفته، این هفت روز،
چند روز است که هیچ یادداشتی ننوشتهام. چرا؟ نمیدانم. شاید چون تمام توجهام معطوف تحلیل داستانها شده و آنقدر درگیر آنها بودم که یادم رفته