داستان کوتاه فقط من شبیه پدرم بودم | احمد غلامی
پسر جوانی که به دلیل تروماهای دوران کودکی دو با تجربه خودکشی کرده و به بیماری خودآزاری مبتلا است، تصمیم میگیرد به جای پایان دادن
پسر جوانی که به دلیل تروماهای دوران کودکی دو با تجربه خودکشی کرده و به بیماری خودآزاری مبتلا است، تصمیم میگیرد به جای پایان دادن
داستان دربارهی مردی به نام هارلند است که پس از بازنشستگی، بهعنوان لیدر تور یک عمارت تاریخی کار میکند. اما او یک ویژگی خاص دارد:
داستان دربارهی زنی خودخواه و لجباز است که خودش را قربانی ازدواج اجباری میداند. او از شوهرش متنفر نیست، اما در برابر زندگیای که تصور
پسر بچهای با غم از دست دادن پدرش روبهرو شده و نمیداند چگونه باید با این فقدان کنار بیاید. درحالیکه در اندوه فرو رفته، از
گاهی برای انتقام، نیازی به خنجری در سینهی دشمن نیست. گاهی فقط چند کلمه کافی است تا روح یک نفر را نابود کند. این همان
راوی، یک کهنهسرباز جنگ است که مرگهای زیادی را دیده و دیگر چیزی نمیتواند او را شوکه کند. اما وقتی شاهد قتل یک زن معمولی
✍ چرا این مقاله را خلاصه کردم؟ من قصد دارم بهطور جدی روی داستان کوتاه تمرکز کنم. برای این کار، باید هم داستانها را
عنوان داستان: عدد سه خوششانسی میآورد نویسنده: مارجری الینگهام این داستان پلیسی با جملۀ «رونالد تروبی داشت مقدمات سومین قتلش را فراهم میکرد» آغاز میشود.
برای بسیاری از ما پیش آمده که هنگام مطالعه یا نوشتن به معنای واژهای نیاز داشته باشیم. من هم بارها برای پیدا کردن معنای واژهها
از صبح مدام دست به دست میشدم، از ماشینی به ماشین دیگر، انگار چیزی نبودم جز یک بار بیارزش. هنوز خورشید طلوع نکرده بود که