گاهی فقط نفس بکش…
لازم نیست همیشه در حال دویدن باشی، لازم نیست همه چیز را همین حالا حل کنی. بعضی روزها فقط باید بایستی، یک نفس عمیق بکشی
لازم نیست همیشه در حال دویدن باشی، لازم نیست همه چیز را همین حالا حل کنی. بعضی روزها فقط باید بایستی، یک نفس عمیق بکشی
سلام آنه امیدوارم مثل همیشه پر از انرژی و شور زندگی باشی. هرچه فکر میکنم، موضوع آخرین نامهای که برایت نوشتم را به خاطر نمیآورم،
داستان «زنان آسیبپذیر» تصویری از زنانی را به نمایش میگذارد که جای خالی عشق در زندگیشان به زخمی تبدیل میشود که تا عمق جانشان را
هشت روز از سکونتم در «مادران و دختران2» میگذرد. چند روز اولی که از جلد اول گذر کرده و ساکن این جهان شده بودم، برایم
اعصابم خرد است. با نزدیک شدن به ماه رمضان، انگار زمان را به قتل رساندهام. ترس از هدر رفتن لحظهها، تنبلی، بههمریختگی برنامهها و روتینهایم،
داستان دربارهی زنی است که دختر خردسالش را از دست داده و در میان درد و آشفتگیهای ذهنیاش، تلاش میکند با واقعیت روبهرو شود. روایت
داستان «آهستهترین اشک» را میخوانم. جملههایش برایم آشنا هستند. انگار از دل همین روزهایم بیرون آمدهاند. «تمام شده بود. این یک هفته، این هفت روز،
از خواب بیدار میشوی، ساعت ۸:۳۰ است. خواب ماندهای. خودت را سرزنش میکنی. لعنت میفرستی. اما فایده ندارد. زمان به عقب برنمیگردد، فقط با شتاب
داستان در مورد طلبهای جوان است که در پی فراگیری مغنی برای معمّم شدن است و چون شیوهی سنتی حوزه با تغییر کتابها تغییر کردهاست،
چند روز است که هیچ یادداشتی ننوشتهام. چرا؟ نمیدانم. شاید چون تمام توجهام معطوف تحلیل داستانها شده و آنقدر درگیر آنها بودم که یادم رفته