زیر چادر خالخالی آسمان | اصغر الهی
تحلیلی بر یک داستان تلخ و تمثیلی از رابطهی ارباب و رعیت در داستان «زیر چادر خالخالی آسمان» ما به روستایی پا میگذاریم که مردمانش
تحلیلی بر یک داستان تلخ و تمثیلی از رابطهی ارباب و رعیت در داستان «زیر چادر خالخالی آسمان» ما به روستایی پا میگذاریم که مردمانش
گوشی را سایلنت میکنم تا یک ساعت آزادانه بنویسم. نمیدانم از کجا شروع کنم. ذهنم خالی است. یاد حرفهای استاد کلانتری میافتم: «هر چه به
داستان «باشه و درخت» نوشتهی اعظم رهنورد زریاب، یک روایت تمثیلی دربارهی وابستگی و اسارت است. داستان از زاویهی دید اولشخص روایت میشود و در
آنه، بعد از چند روز دوباره به سراغ کتاب «همه چیز در مورد نویسندگی خلاق» اثر کرول وایتلی و چارلی شولمن رفتم. یادم نمیآید قبلاً
«گریستن ماهمنیر، مویهی مغان بود—سرودی که در بخارا، در سوگ سیاوش میخواندند.»* مادران و دختران ۲ (دده قدمخیر) با بسته شدن دفتر زندگی قدمخیر به
سال جدید مثل یک دفتر خالی است، و من میخواهم صفحهبهصفحهاش را با داستان پر کنم. مثل سال قبل، «داستان» را به عنوان کلمهی سال
نمیدانم شما هم تا به حال به این فکر کردهاید که قدیمها، همهچیز رنگ و بوی دیگری داشت یا نه. ولی برای من قدیمها، همهچیز
ساعت ۲۱:۳۰. حالا حدود ۹ ساعت است که با دعای یا مقلب القلوب از سال ۱۴۰۳ خداحافظی کردهام و خودم را به سرنوشت ۱۴۰۴ سپردهام.
سلام آنه حتماً این چند روز که برایت نامه ننوشتهام، دلگیر یا نگران شدهای. امیدوارم مرا ببخشی. آنه، بعد از آخرین نامهای که برایت نوشتم،
داستان «صدای سوت قطار» روایت مردی است که در ایستگاه کوچکی در انتظار قطار نشسته و سالها از زندگی و تغییر فاصله گرفته است. او