داستان‌کوتاه درخت‌گیلاس

عنوان کتاب: آنسوی دیوار(جمعی از نویسندگان)

نویسنده: جس استوارت

مترجم: مریم محرابیان

عنوان داستان: درخت گیلاس

خلاصه‌ی داستان:

ماجرا در مورد پسری به‌نام دیو است که در گردش علمی مدرسه ناخواسته با چند دانش‌آموز دیگر درخت‌ گیلاسی را می‌شکنند. صاحب درخت آن‌ها را 6دلار جریمه می‌کند. دیو چون فقیر است قادر به پرداخت یک دلار سهم خودش نیست و مجبور می‌شود بعداز پایان کلاس، در مدرسه بماند و کلاس‌ها را تمییز کند.

پدر دیو به شدت سخت‌گیر و البته سخت‌کوش است و تمام زندگی را کار کردن می‌بیند، افکارش قدیمی است وبه قول خودش در جایی از داستان نتوانسته با زمانه پیش رود. وقتی دیو با ترس و اضطراب به خانه برمی‌گردد، پدر به شدت عصبانی است و وقتی ماجرا را می‌شنود، عصبانیتش به اوج مدرسه و تصمیم می‌گیرد با دیو به مدرسه برود؛ البته با تپانچه.

همانقدری که معلم از دیدن تپانچه وحشت‌زده شد من هم با دیدن کلمه تپانچه دچار اضطراب شدم و تا پایان ماجرا منتظر بودم اتفاقی بدی رخ بدهد حتی در حد کشته شدن دیو. ولی خداروشکر معلم چنان عاقل و مهربان بود که رفتار خوب خودش باعث شد نه تنها اتفاق ناگواری رخ ندهد بلکه پدر هم از بند افکار پوسیده و نخ‌نما شده‌ی خودش رها شود، و حتی پایان داستان که آقای هربرت، دیو را می‌بخشد پدر قبول نمی‌کند و از دیو می‌خواهد مدرسه را تمییز کند و خودش هم به او کمک می‌کند.

در طول داستان مدام رفتار معلم را با مردی که در داستان«خواهران پی‌یرس» توسط دو خواهر نجات پیدا کرده‌بود مقایسه کردم. در داستان«خواهران پی‌یرس» مرد با رفتار ناشایست و قدرنشناسی خودش باعث بیدار شدن خوی وحشی در دو خواهر شد؛ ولی در درخت گیلاس معلم با رفتار خوب و شایسه باعث تغییر افکار پوسیده پدر شد.

به نظرم گاهی آدم‌ها چنان در پیله ای که به دور خود پیچیده‌اند، گیر کرده‌اند که قادر به دیدن حقایق نیستند و چقدر رفتار یک آدم می‌تواند افکار و دنیای یک آدم را تغییر بدهد.

داشتم فکر می‌کردم اگر معلم به جای مهربانی و لطافت، تندی و قلدری کرده‌بود شاید هم جان خودش را از دست می‌داد هم زندگی دیو و خانواده‌اش متلاشی می‌شد.

 

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط