گاهی باید کوتاه آمد

گاهی باید کوتاه آمد

چند روز است که هیچ یادداشتی ننوشته‌ام. چرا؟ نمی‌دانم. شاید چون تمام توجه‌ام معطوف تحلیل داستان‌ها شده و آن‌قدر درگیر آن‌ها بودم که یادم رفته روزنوشت‌هایم را بنویسم. شاید هم نه، دلیلش چیز دیگری باشد. حتماً دلیلش چیز دیگری است؛ چون چهارشنبه و پنج‌شنبه هیچ‌چیز منتشر نکردم. نه تحلیل، نه یادداشت، نه حتی یک جمله.

از شروع اسفند چه کرده‌ام؟ نمی‌دانم. باورم نمی‌شود که سه روز از اسفند گذشته و من همچنان در بهمن گیر کرده‌ام. چرا؟ شاید مقصر خودم هستم که این چند روز را با هفته آخر بهمن یکی کردم و تازه امروز برنامه‌ی اسفند را نوشتم.

می‌خواهم بنویسم، آزادانه بنویسم و بنویسم تا این چند روز ننوشتن را جبران کنم؛ اما دخترم دلش می‌خواهد با هم بازی کنیم. چاره‌ای نیست، نقش مادر بودن بر نویسنده بودن، بر من بودن غلبه می‌کند.

برای تمرین نوشتن، از او می‌خواهم هر چیزی که در پذیرایی می‌بیند را نام ببرد. زمان می‌گیرم و هرکدام شروع به نوشتن می‌کنیم. او ۲۲ مورد نوشته و من تنها ۹ مورد.

خوشحال است و سر از پا نمی‌شناسد، مخصوصاً وقتی که در نوشتن از اسامی دخترانه هم او برنده می‌شود.
بازی که تکراری می‌شود، به سراغ بازی دیگری می‌رویم. حروف را روی کاغذ می‌نویسم و در پیاله‌ی سفالی آبی می‌ریزم. هر کسی باید چشم بسته برگه‌ای بردارد و کلمه‌ای بنویسد.

بازی تمام می‌شود، لباس‌ها را پهن می‌کنم.
می‌خواهم به سراغ لپ‌تاپ بروم و بنویسم، اما او می‌خواهد داستان خودش را بنویسد. اصلاً حوصله‌ی جنگ و دعوا ندارم؛ چون می‌دانم که پایانش فقط گریه و سردرد خواهد بود و مجبور سر بی‌یادداشت بر بالشت بگذارم؛ پس من با موبایل می‌نویسم و او با لپ‌تاپ.

هر چند دقیقه یک‌بار صدای خوشحالی‌اش بلند می‌شود، به قدری که من از جا می‌پرم قربان و صدقه‌ی خودش و داستانش می‌رود. تا بخواهم تمرکز کنم، باز صدا تکرار می‌شود.

امشب نوشتم و او هم نوشت. و آموختم که گاهی برای رسیدن به هدف، باید یک قدم عقب رفت، کوتاه آمد و اجازه داد زندگی مسیر خودش را برود—چرا که پیشرفت همیشه در پیشروی نیست، بلکه در همراه شدن با جریان زندگی هم نهفته است.

 

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط