ساعت خواب: 00.30بامداد ساعت بیداری: 8
میزان مطالعه:30 میزان نوشتن: 2.40
داستانی که امروز خواندم: عروس شرقی|زکریا تامر، دیگر دوستت ندارم|جوزف هلر
به لطف تا دیر وقت بیرون بودن و دیر خوابیدن که به اعتقاد همسر گاهی برای زندگی لازم است، با بیدار شدن در ساعت 8، حدود دو ساعت از برنامه روزانه عقب ماندم.
بعداز صفحاتصبحگاهی فورا به سراغ تمرین دورهی «صد داستان» رفتم؛ چون اصلا دوست ندارم بازخورد استاد را از دست بدهم.
چنان غرق نوشتن شدم مخصوصا در نوشتن شروع در آینده که زمان از دستم در رفت و کلاس ورزش را از دست دادم.
داستانهای عروس شرقی|زکریا تامر و دیگر دوستت ندارم|جوزف هلر را خواندم. از داستان «عروسی شرقی» اساسا چیزی نفهمیدم مخصوصاً از جملهی آخرش(صبح، مادر از صلاح پرسید: از ازدواجت راضی هستی؟| صلاح گفت: اگر پدرم گاو میخرید، شیر هم داشتیم. جایی خواندم که مفهوم داستان «گرسنگی» است؛ ولی من نفهمیدم کجاش.
در عوض داستان «دیگر دوستت ندارم|جوزف هلر » را دوست داشتم. داستان در مورد مردی است که بعداز ده ماه به خانه برگشته و در این ده ماه به شدت تحت فشار بوده، احساس میکنم که در جایی مثل منطقهی جنگی یا زندان بوده چون آنقدر فشار رویش زیاد بوده است که از تمام چیزهایی که دوستشان داشته، زده شده و با وجود اینکه هنوز همسرش را دوست دارد؛ ولی میگوید دوستت ندارم. داستان پایان شگفتانگیز و سرشار از عشقی داشت.
سایتم چند روزی است که سرعتش به شدت افت کرده و برای اشتراک گذاری دهنم سرویس میشود. از بدتر اینکه وقتی خواستم روزنوشت دیروز را که به لطف کندی سرعت منتشر نشده بود، منتشر کنم متوجه شدم که پاک شده و حسابی اعصابم خورد شد.
امروز با تمام وجود پذیرفتم که موفقیت من در نوشتن، خواندن و انجام فعالیتهایم و حتی حال روحی و جسمیم وابسته به خوابیدن قبلاز دوازده شب دارد.
کاش میتوانستم ساعت خوابم را روی 22 تا 5.30 صبح تنظیم کنم؛ هرچند چون به تصمیم و برنامههای خانواده بستگی دارد کمی سخت است.
آخرین نظرات: