عنوان کتاب: تراژدی در هارلم
نویسنده: اُ.هنری
مترجم: محمدرضا بهاری
عنوان داستان: کنت و مهمان عروسی
خلاصهی داستان:
داستان آشنایی دختری به نام مگی با مردی به نام اندی است. دختر در دومین دیدار در حالیکه سرتا پا مشکی پوشیدهاست، ادعا میکند عزادار نامزدش است، وعکسی از او که در گردنش بود را نشان اندی داد.
اندی که در دیدار قبل از مگی خوشش آمده و به قول نویسنده «مردها وقتی بداند، پای مرد دیگری میان است تمام تلاش خود را میکند که جای او را در قلب دختر مورد منظر بگیرند».
این دیدار شروع دیدارهای مکرر اندی و مگی، و نامزدی آنها شد. چند روز مانده به عروسی، مگی متوجه ناراحتی اندی میشود. اندی میگوید دلیل ناراحتیش این است که یکی از گندهلاتهای شهر میخواهد درعروسی آنها شرکت کند ولی نمیتواند او را دعوت کند. وقتی اندی از مگی میپرسد که او را بیشتر دوست دارد یا کنت را… مگی پرده از یک راز برمیدارد و مشخص میشود اصلا کنتی در کار نبوده است و مگی تمام مدت برای جلب توجه سیاهپوشیده و دروغ گفته. و پایان غافلگیرکننده داستان آنجایی است که اندی میگوید: عکسی که مگی در گردنش دارد عکس همان گندهلات یعنی مگ سالیوان است.
«برداشت من»
تا بخش پایانی داستان همه چیز شبیه تمام داستانهایی بود که درآن مرد عاشق دختر میشود و رقیب حدف میشود؛ ولی سربزنگاه یا سر و کلهی نفر اول پیدا میشود یا مرد به دلیلی دختر را رها میکند. حتی جاییکه نوشته بود: اندی با چهرهای غمگین و ناراحت نشسته بود، من فکر کردم که اندی میخواهد مگی را رها کند؛ ولی زمانیکه مگی اعتراف کرد و اندی گفت: عکسی که به عنوان کنت نشانش داده، همان مایگ سالیوان است به شدت غافلگیر شدم و لبخند روی لبم نشست. برایم جالب بود که اندی از همان ابتدا میدانسته که مگی به او دروغ میگوید و باز پای عشقش مانده بود.
2 پاسخ
با سپاس
چرخه زندگی در این کُره ی خاکی اگر دقیقا شبیه به هم نباشد سرانجام به یک نتیجه ی مشترک ختم میشود.
راهکار های متفاوت در زمان و مکان متفاوت نتیجه ای خیلی نزدیک به هم و یک نتیجه ی کاملا مثل هم که پایان زندگی است.
چه جملهی زیبایی