صدای زوزه سگ ولگرد، خودش را روی اعصاب نداشتهاش ریخت. در میان نالههای دردناک همسرش تاریکی اتاق را بارها زیر پا گذاشت. اما پایانی نداشت؛ نه نالهها، نه زوزه سگ و نه تاریکی.
جنون او را به تفنگ رساند. صدای گلوله تاریکی کوچه را شکافت، زوزه ای تا ابد خاموش شد.
زمین لرزید و کوچه با تمام خانههایش در غبار، تاریکی و سرخی خون دفن شد.
به اشتراک بگذارید
2 پاسخ
بعضی وقتا واقعا نمیدونم باید چی بگم و خوب ترجیح میدم هیچی نگم
فقط اینکه خیلی خوب بود
ممنون عزیزم