وقت طلاست

«زمان از میان دست هایمان همچون ذرات ماسه سر می خورد و هرگز باز نمی گردد.» یادم نیست اولین بار این جمله را کجا خواندم یا شنیدم؛ ولی از آن به بعد گاه و بی‌گاه از ناخودآگاهم خودش را بیرون می‌کشد و به من هشدار می‌دهد که حواسم به زمان باشد.
به‌ویژه روز‌هایی که خواسته و ناخواسته وقتم را هدر می‌دهم این جمله مانند ناجی، به امید نجات وقت من، جلوی چشمانم رژه می‌رود. هر چند من هم مثل خیل عظیم مردم بی‌توجه به هشدار‌های او به کار خودم ادامه می‌دهم؛ اما گاهی وجودش به شدت ذهنم را قلقک می‌دهد و به چالش می‌کشد.
با خود می‌اندیشم: «زندگی چیست؟» مگر چیزی جز روز‌ها و ماه‌ها و سال‌هایی است؛ که با شتاب از پس هم می‌گذرند و هرگز باز نمی گردند. همیشه شنیده‌ایم که وقت طلاست ولی به نظر من وقت گرانبها‌تر از طلاست چون طلای از دست رفته را می‌شود مجدد خرید؛ اما زمان از دست رفت هرگز با نمی گردد.
متاسفانه ما اگر یک هزار تومانی که در حال حاضر به قول معروف یک آدامس هم با آن نمی شود خرید گم کنیم، زمین و زمان را به هم می‌دوزیم تا آن را پیدا کنیم؛ اما در مورد زمان که گرانبهاترین سرمایه زندگی ما است،هیچ گاه چنین رویه ای را دنبال نمی کنیم. شاید دلیل آن این باشد که ما حاضر نیستیم بپذیریم زندگی محدود است و هر لحظه ممکن است بدون آنکه از آن بهره‌ای برده باشیم، به خط پایان برسیم و مجبور شویم با کوله باری از حسرت، بار‌ و بندیل سفر ببندیم و به ابدیت بپیوندیم.
مطمئن هستم اگر روزی برسد که انسان خود‌درونیش را بشناسد، خودش را دوست داشته باشد و قدر روز‌هایی که از طرف خداوند به او اعطا شده را بداند می تواند زندگی خود را در دست بگیرد و به هر چه که می خواهد برسد و آن روز دنیا جای زیباتری برای زیستن خواهد بود.

به اشتراک بگذارید

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط