معنای زندگی
هوا بس ناجوانمردانه گرم است. یعنی جوری گرم است که کولر باد داغ را به وارد ساختمان میکند. البته سالهای قبل هم در این زمان
هوا بس ناجوانمردانه گرم است. یعنی جوری گرم است که کولر باد داغ را به وارد ساختمان میکند. البته سالهای قبل هم در این زمان
امروز داستان «تکنی کالرجو» اثر «هانیبال الخاص»* را خواندم، داستانی در مورد اسارت آدمها در بند عادتها و روزمرگیهاشان._جو و عمر دو کارگر کارخانه هستند
در استوری یکیاز دوستانم ریلیز کوتاهی بود که نوشته بود: کوتاهترین داستان غمگین دنیا یک بیت از سعدی است: شخصی همه شب بر سر بیمار
• دیشب برای کنترل نفس سرکشم و رهایی از موبایل مجبور به نصب «سمزدایی دیجیتال» شدم تا با قفل شدن موبایلم بتوانم خودم را شر
دیشب چنان گرفتار اهریمن اینستاگرام شدم که باوجود خسستگی مفرط تا ساعت 12 شب با چشمانی وق زده به صفحه موبایلم خیره ماندم. حاصل این
• دلم گرفته است. این روزها بیشتر از هر زمانی در زندگیم دلم میگیرد. 10روز از خبر گم شدن محمدحسین گذشته، ولی هنوز نتوانستهایم نبودنش
دیشب یک شب فوقالعاده وحشتناک بود. البته حتی «وحشتناک» هم نمیتواند دیشب را توصیف کند. شبی که با ترس جنگ و بمباران گذشت، شبی که
از صبح هزاربار، آهنگ تولد رضا طاهر در خانه پخش شده، و دختر با آن چرخیده، پریده، ذوق کرده و جیغ کشیده است. تا تولدش
به نهمین روز از سال 1403 رسیدهایم، و من برای نخستین بار به سراغ دفترچهی یادداشتم آمدهام تا به واژههای چرخان در سرم اجازه خروج
– ساعت5.30، با صدای آلارم گوشی بیدار میشوم. میخواهم کمیدیگر بخوابم؛ ولی تعهدم به نوشتن صفحاتصبحگاهی من را از رختخواب جدا میکند. از دیروز با