امروز اولین روز از پنج روز باقیمانده عمر توست چگونه آن را میگذرانی؟
در مطب منتظر نوبت ویزیت هستم، مطب شلوغ است؛ اما من تنهام. یاسر و فاطمهخانم توی ماشین منتظرم هستند. چند وقتی است حالم خوش نیست
در مطب منتظر نوبت ویزیت هستم، مطب شلوغ است؛ اما من تنهام. یاسر و فاطمهخانم توی ماشین منتظرم هستند. چند وقتی است حالم خوش نیست
جای زخم خوب میشود، جای حرف هرگز چند روزی است هرچه میان روزنوشتهایم سیاحت میکنم، مطلب دندانگیری برای انتشار در کانالم نمییابم. نوشته زیاد است؛
پنجشنبه حولوحوش ساعت ۱۲ظهر بود که مهمانناخواندهای به نام «سرگیجه» روی سرم آوار شد. حضورش چنان سهمگین و ناگهانی بود که ترس را با تکتک
«سحر خیز باش تا کامروا گردی» بدونشک همهی ما در طول عمرمان حداقل یکبار ضربالمثل «سحر خیز باش تا کامروا گردی» و فواید را شنیدهایم
میدانی دلبر امروز در آینه چروکهای پیشانیم را دیدم، چقدر عمیق شدهبودند. از دیدنشان دلم لرزید، گَردی از غم روی صورتم نشست. بغض کردم آه
امروز مطلبی با عنوان «چرا مینویسیم؟ دلیل نوشتن»، در سایت استادکلانتری خواندم، که با جملهی زیبای شاعر بزرگ «اکتایو پاز» آغاز شدهبود: «مینویسیم چون چارهای
ساعت خواب: 24 ساعت بیداری: 6 میزان مطالعه: 3.15 میزان نوشتن: 3.50 داستانی که امروز خواندم: آینه|سیروس سیف و یک پنجره| هاروکی موراکامی
• دیشب برای کنترل نفس سرکشم و رهایی از موبایل مجبور به نصب «سمزدایی دیجیتال» شدم تا با قفل شدن موبایلم بتوانم خودم را شر
دیشب یک شب فوقالعاده وحشتناک بود. البته حتی «وحشتناک» هم نمیتواند دیشب را توصیف کند. شبی که با ترس جنگ و بمباران گذشت، شبی که