داستانک

داستانک

سرگذشت تلخ

از صبح مدام دست به دست می‌شدم، از ماشینی به ماشین دیگر، انگار چیزی نبودم جز یک بار بی‌ارزش. هنوز خورشید طلوع نکرده بود که

ادامه مطلب »