سرگذشت تلخ از صبح مدام دست به دست میشدم، از ماشینی به ماشین دیگر، انگار چیزی نبودم جز یک بار بیارزش. هنوز خورشید طلوع نکرده بود که ادامه مطلب » 18 آذر 1403 بدون دیدگاه