صلح درون
میدانی دلبر امروز در آینه چروکهای پیشانیم را دیدم، چقدر عمیق شدهبودند. از دیدنشان دلم لرزید، گَردی از غم روی صورتم نشست. بغض کردم آه
میدانی دلبر امروز در آینه چروکهای پیشانیم را دیدم، چقدر عمیق شدهبودند. از دیدنشان دلم لرزید، گَردی از غم روی صورتم نشست. بغض کردم آه
ساعت خواب: 23.40 ساعت بیداری: 6 میزان مطالعه: 2ساعت میزان نوشتن: 5 ساعت داستانی که امروز خواندم: پاشنههای بلند| عمر سیفالدین، انشا: یکشنبهی خود
• ساعت6.45صبح با سر و صدای همسایهها که روز عید را غنیمت شمارده و راهی گردش و تفریح میشدند از خواب بیدار شدم؛ البته
• امروز به لطف مسکن و داروهای سرماخوردگی، اندکی از درد چشم راست و سرم کاسته شدهاست. این درد از وقتیکه یادم میآید همراه من
– ساعت5.30، با صدای آلارم گوشی بیدار میشوم. میخواهم کمیدیگر بخوابم؛ ولی تعهدم به نوشتن صفحاتصبحگاهی من را از رختخواب جدا میکند. از دیروز با
– چند روزیست تمام برنامههام قاطی شدهاست. زندگیام درون یک هزارتو مخوف گرفتار شدهاست و هرچه تلاش میکنم نمیتوانم خودم را نجات دهم. گاهی باخودم