آخرین نوشتهها
داستان کوتاه آهستهترین اشک| بهار رضایی
داستان دربارهی زنی است که دختر خردسالش را از دست داده و در میان درد و آشفتگیهای ذهنیاش، تلاش میکند با واقعیت روبهرو شود. روایت از جایی آغاز میشود که زن از خواب میپرد و در حالتی از گیجی و سردرگمی، با فضای نامرتب خانه مواجه میشود. لباسهای پخش و
آهستهترین اشک
داستان «آهستهترین اشک» را میخوانم. جملههایش برایم آشنا هستند. انگار از دل همین روزهایم بیرون آمدهاند. «تمام شده بود. این یک هفته، این هفت روز، هفت شب. این همه دلهره، این همه گوشِ منتظر. همه چیز تمام شده بود.» صدای خاله بغض دارد، اشک دارد. ماشینش را پیدا کردهاند. دورتر
گم شده در زمان
از خواب بیدار میشوی، ساعت ۸:۳۰ است. خواب ماندهای. خودت را سرزنش میکنی. لعنت میفرستی. اما فایده ندارد. زمان به عقب برنمیگردد، فقط با شتاب به جلو میرود. ۸:۴۵ یاد کلاس آنلاین دخترت میافتی. از رختخواب بیرون میزنی. عقربههای ساعت میدوند، تو هم باید بدوی. دلت میخواهد ساعت برنادت از
داستان کوتاه برفگینه|مرتضی کربلاییلو
داستان در مورد طلبهای جوان است که در پی فراگیری مغنی برای معمّم شدن است و چون شیوهی سنتی حوزه با تغییر کتابها تغییر کردهاست، او درس را از شخصی به نام قاسم که استاد است، خارج از حوزه و در حرم حضرت معصومه فرا میگیرد. داستان با توصیف یک
گاهی باید کوتاه آمد
چند روز است که هیچ یادداشتی ننوشتهام. چرا؟ نمیدانم. شاید چون تمام توجهام معطوف تحلیل داستانها شده و آنقدر درگیر آنها بودم که یادم رفته روزنوشتهایم را بنویسم. شاید هم نه، دلیلش چیز دیگری باشد. حتماً دلیلش چیز دیگری است؛ چون چهارشنبه و پنجشنبه هیچچیز منتشر نکردم. نه تحلیل، نه
داستان کوتاه فقط من شبیه پدرم بودم | احمد غلامی
پسر جوانی که به دلیل تروماهای دوران کودکی دو با تجربه خودکشی کرده و به بیماری خودآزاری مبتلا است، تصمیم میگیرد به جای پایان دادن به زندگی، ترس و اضطراب دائمی را با نگهداری یک مار در خانهاش تجربه کند. حضور مار برایش نمادی از ترسی همیشگی است، چیزی که
داستان کوتاه آخرین تور هارلند|فرد بونی
داستان دربارهی مردی به نام هارلند است که پس از بازنشستگی، بهعنوان لیدر تور یک عمارت تاریخی کار میکند. اما او یک ویژگی خاص دارد: همیشه دربارهی تاریخ عمارت داستانهای خیالی میبافد. او آنقدر حرفهای دروغ میگوید که حتی خودش هم آنها را باور میکند. در مقابل او، فلارنس قرار
داستان کوتاه بچه| ایچیوهیگوچی
داستان دربارهی زنی خودخواه و لجباز است که خودش را قربانی ازدواج اجباری میداند. او از شوهرش متنفر نیست، اما در برابر زندگیای که تصور میکند به او تحمیل شده، موضعی سرسختانه و جنگجویانه دارد. شوهرش، یک قاضی مهربان و صبور است که در برابر رفتارهای زن مقاومت نشان نمیدهد.