آخرین نوشته‌ها

قضاوت

صدای داد و فریاد بچه‌ها پیچیده در چادری از سرخی خورشید، لای درختان و وسایل بازی پارک می پیچید و با بی رحمی خودش را به پرده گوش من می کوبید. برای تاب‌بازی دختر، ده دقیقه‌ای بود که در صف طولانی ایستاده‌بودیم. حالا نوبت فاطمه‌خانم بود که سوار بر تاب

ادامه مطلب »

وقت طلاست

«زمان از میان دست هایمان همچون ذرات ماسه سر می خورد و هرگز باز نمی گردد.» یادم نیست اولین بار این جمله را کجا خواندم یا شنیدم؛ ولی از آن به بعد گاه و بی‌گاه از ناخودآگاهم خودش را بیرون می‌کشد و به من هشدار می‌دهد که حواسم به زمان

ادامه مطلب »