گندم برشته با طعم سم موش
همیشه موشها نیستند که به غذای ما آدمها ناخنک میزنند؛ گاهی هم ما آدمها هستیم که به غذای آنها ناخنک میزنیم. دقیقا مثل ما که
همیشه موشها نیستند که به غذای ما آدمها ناخنک میزنند؛ گاهی هم ما آدمها هستیم که به غذای آنها ناخنک میزنیم. دقیقا مثل ما که
امروز مطلبی با عنوان «چرا مینویسیم؟ دلیل نوشتن»، در سایت استادکلانتری خواندم، که با جملهی زیبای شاعر بزرگ «اکتایو پاز» آغاز شدهبود: «مینویسیم چون چارهای
«قطار زندگی» زندگی شبیه قطاری تندرو است که هیچ برگشتی در کارش نیست.تولد، ایستگاه آغاز سفر ما با این قطار است. در طول مسیر قطار
پیادهروی شبانه در پارک محل خانه برایم آزار دهنده است؛ البته دلیلش تاریک بودن فضای پارک یا حاکم نبودن سکوت و آرامش صبحگاهی پارک نیست.
بعد از یک پیاده روی اساسی از آزمایشگاه به نانوایی محل رسیدم. دو مرد و یک زن در صف ایستاده بودند. من که رسیدم شاگرد
«زندگی را زندگی باید کرد» چه جملهی عجیبی است. «زندگی را زندگی باید کرد». منظور از این جمله چیست؟ از دیروز که میان تراوشات مغزیم
امروز داستان «تکنی کالرجو» اثر «هانیبال الخاص»* را خواندم، داستانی در مورد اسارت آدمها در بند عادتها و روزمرگیهاشان._جو و عمر دو کارگر کارخانه هستند
در استوری یکیاز دوستانم ریلیز کوتاهی بود که نوشته بود: کوتاهترین داستان غمگین دنیا یک بیت از سعدی است: شخصی همه شب بر سر بیمار
«من در رقابت با هیچکس جز خودم نمی باشم. هدف من مغلوب نمودن آخرین کاری است که انجام داده ام.» بیل گیتس انسان برای دستیابی
هوا سرد است، از آن سرماهای خشک خالی که زمستان فقط دوست دارد با سرمایش، خودش را به رخ بکشد، و حاضر نیست کمی بقچه