واژهایی که صحنه می‌سازند

واژهایی که صحنه می‌سازند

هشت روز از سکونتم در «مادران و دختران2» می‌گذرد. چند روز اولی که از جلد اول گذر کرده و ساکن این جهان شده بودم، برایم حکم مهاجرت به کشوری غریب را داشت. فضاهای ناآشنا و آدم‌های غریبه‌ای که هیچ‌کدام را نمی‌شناختم، و بی‌هدف همراه با آن‌ها در خانه از پستویی به پستوی دیگر می‌خزیدم.

دلخوشی‌ام از همان بدو ورود، دده قدم خیر بود. زنی جذاب، پرکشش، مهربان و در عین حال خشن. به قول ننه رقیه: «خرس بغل ننه‌اش خوابیدَه اَس اینَ پس انداختَس که طینتش ایقَزَه وحشی اَس.»

از همان اول شیفته‌ی این جذاب وحشی شدم. عاشق ضرب‌المثل‌های کنایه‌آمیزش که به زنده و مرده، پیر و جوان رحم نمی‌کند.

چند روزی در کنار این غریبه‌ها ماندم، تا کم‌کم دریافتم که آن‌ها آشناهای ناآشنایند_خانواده‌ی همسر امیرخان.

دیدن نام امیرخان و منزه‌السلطنه برایم شبیه دیدن ناگهانی یک آشنا در غربت بود. از لحظه‌ی حضورشان، داستان روز به روز برایم جذاب‌تر شد. باز غرق دنیای زیبا و فوق‌العاده‌ی امیرشاهی شدم.

حالا هر روز بسته‌ی پفیلا به دست، رو به پرده‌ی نمایش کتاب به تماشای فیلمی می‌نشینم که کارگردانش امیرشاهی است و بازیگرانش واژه‌ها.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط