صدای ذهن

در خواب و بیداری نصف شب «بورخس» به سراغم می‌آید، صدایی مدام در گوشم نجوا می‌کند بورخس، بورخس. بورخس کیست و از کجا نیمه شب به سراغ من آمده، نمی‌دانم. البته می‌دانم که اسمش را جایی شنیده‌ام اما کجا؟

ساعت 5.30 که چشم می‌گشایم حتی قبل‌از نوشتن صفحات‌صبحگاهی در حضرت گوگل «بورخس» را جستجو می‌کنم.

بورخس، شاعر و نویسنده‌ی آرژانتینی و از برجسته ترین نویسندگان آمریکای لاتین است. پس حتما شعری یا داستان‌کوتاهی از او خوانده‌ام و نامش در ناخودآگاهم مانده‌است. ذهنم آرام نمی‌گیرد، صدا باز توی گوشم می‌پیچد«بورخس»، «بورخس» حالا بورخس با «راهنمای گیاهان دارویی»| عطیه عطارزاده همراه می‌شود. ربطش چیست نمی‌دانم، به سراغ گوگل می‎روم، جستجو می‌کنم، خودش است در این داستان «بورخس» هم یکی از شخصیت‌هایی است که دختر با آن‌ها صحبت می‌کند.

هنوز بورخس، چمدان نبسته و از ذهنم بیرون نرفته، مصرع«نشسته‌ام و به در نگاه می‌کنم» ورودش را به مغزم خوش‌آمد می‌گوید. دوست ندارم مغزم زیادی درگیرش شود، به سمت حضرت گوگل شیرجه می‌زنم.

این شعر اثر هوشنگ ابتهاج، و شعری  پر‌از عشق، غم، دلتنگی،انتظار و درد است. با خواندنش دلم می‌گیرد؛ شاید چون از انتظار متنفرم.

 

نشسته ام به در نگاه می کنم

دریچه آه می کشد

تو از کدام راه میرسی

خیال دیدنت چه دلپذیر بود

جوانی ام در این امید پیر شد

نیامدی و دیر شد

نیامدی و …

دیر شد …

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط