سلام آنه
امیدوارم مثل همیشه پر از انرژی و شور زندگی باشی.
هرچه فکر میکنم، موضوع آخرین نامهای که برایت نوشتم را به خاطر نمیآورم، هرچند فکر میکنم چندان هم مهم نیست.
آنه، در کتاب همهچیز در مورد نویسندگی خلاق خواندم: «انگیزهی نوشتن از تلاطم زندگی زاده میشود.» یاد توصیهی مکرر استاد کلانتری برای پیادهروی افتادم. یادت هست آن روزها که هر صبح پیادهروی میکردم، چقدر ایده برای نوشتن داشتم؟ اما حالا، در کنج خانه، حس میکنم چشمهی خلاقیتم خشک شده است. دلم میخواهد برای زایش ایدهها از خانه بیرون بزنم، اما نمیدانم چرا نمیتوانم به این بهانهها غلبه کنم.
راستی، به تو گفته بودم که دلم میخواهد طوری بنویسم که اگر کسی نوشتهام را خواند، مثل هولدن کالفیلد در ناطور دشت بگوید: «کاش نویسندهی این کتاب دوست صمیمیام بود تا هر وقت دلم خواست، میتوانستم با او تلفنی گپ بزنم!»
آنه، دیشب برای اولین بار در ماه رمضان ورزش کردم. حس خیلی خوبی داشت. فائزه میگوید بعضی عادتها را باید تغییر داد. حق با اوست. تو بهتر از هر کسی میدانی که این چند سال چقدر برای تغییر عادتهایم تلاش کردهام و چندین بار شکست خوردهام. اما دیگر مثل قبل از شکست نمیترسم. یاد گرفتهام که شکست هم بخشی از مسیر است.
این روزها به شدت دلتنگ خانوادهام هستم. میدانی که بیش از هشت ماه است آنها را ندیدهام. دلتنگی و دوری از خانواده واقعاً دردناک است…
دلم میخواهد دستم را روی صفحه کلید بگذارم و تا صبح برایت بنویسم، اما چه کنم که فاطمهخانم برای هزارمین بار آلوین و سنجابها در جزیرهی ناشناخته را میبیند و اصرار دارد من هم با او ببینم پس ناچارم نوشتن این نامه را به وقت دیگری موکول کنم. اما زودتر از آنچه فکرش را بکنی، دوباره برایت خواهم نوشت.
منتظر پاسخت هستم.
#نامههایم_به_آنه