ترس از تغییر

ترس از تغییر

اعصابم خرد است. با نزدیک شدن به ماه رمضان، انگار زمان را به قتل رسانده‌ام. ترس از هدر رفتن لحظه‌ها، تنبلی، به‌هم‌ریختگی برنامه‌ها و روتین‌هایم، همه‌ی این‌ها هنوز نرسیده به ماه رمضان، مرا زمین‌گیر کرده است. نظم زندگی‌ام از هم پاشیده. در هزارتویی به وسعت زمان گیر افتاده‌ام. هر مسیری که می‌روم، بن‌بست است. بن‌بست و بن‌بست، تا ابد.
ترسیده‌ام. انگار توان نجات خودم را ندارم. انگار تمام جهان هستی دست به یکی کرده‌اند تا به من ثابت کنند که با آمدن ماه رمضان، همه‌چیز—زندگی، نظم، روتین—رو به افول و نابودی می‌رود.
اما نباید این‌گونه باشد. اگر این‌طور است، پس چرا دیگران هم نظم‌شان برقرار است و هم مناسک‌شان را انجام می‌دهند؟ مشکل از جای دیگری‌ست. مشکل از ترس است. من از تغییر می‌ترسم. از تجربه‌ی شرایط جدید وحشت دارم. نکند کنترل از دستم خارج شود؟ نکند شکست بخورم؟
برای من، بیرون از این دایره‌ی امنی که ساخته‌ام، انگار دیوها و ددان منتظرند تا مرا ببلعند. اما آیا واقعاً این‌طور است؟ پشت دیوارهای این حصار، واقعاً چیزی برای ترسیدن وجود دارد؟ شاید وقتش باشد که بیرون بروم. تغییر را بپذیرم. تجربه کنم. از تغییرات برای رشد خودم استفاده کنم.
تا کی قرار است به خاطر ترس از تغییر، فقط حسرت را زندگی کنم؟
حسرت قدم زدن روی برف، قبل از اینکه هیچ رد پایی رویش بیفتد.
حسرت راه رفتن زیر باران، روی برگ‌های پاییزی.
حسرت سفر.
حسرت دیدار دوستان.
حسرت شاد بودن.
حسرت پیاده‌روی در روزهای سرد پاییز و زمستان.
حسرت زندگی کردن.
حسرت تجربه کردن، تجربه کردن، و تجربه کردن.
تا کی می‌خواهم با ترس از موقعیت‌های جدید، لحظه‌های اکنونم را به دار مجازات بسپارم؟ باید خودم را برهانم. خودم را از بند ترس‌ها نجات دهم. زندگی را زندگی کنم. نه در حصار ترس، نه در سایه‌ی حسرت

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط