عنوان کتاب: برکههای باد
نویسنده: رضا جولایی
عنوان داستان: جانور
خلاصهی داستان:
نویسندهای برای نوشتن آخرین رمانش به یک روستای بکر در شمال میرود که مردمش زیاد از شهریها خوششان نمیآید. یک شب از بیرون کلبهاش که در فاصلهای دورتر از روستاست، صداهای وحشتناک یک جانور وحشی را میشنود. فردا که برای خرید به روستا میرود، با شکاربان مواجهه میشود که لباسی از خز یک حیوان وحشی به تن دارد.
چند شب بعد باز صدا را میشوند. با تفنگ به سمت صدا شلیک میکند. خوشحال از شکار جانور دوربین میآورد و با آن عکس میگیرد؛ وقتی که عکسها را ظاهر میکند متوجه میشود که موجود آویزان از درخت شکاربان است. ترس باعث میشود که جنازه را دفن کند. ولی فردا که برای برداشتن تنفنگش میرود متوجه میشود که جنازه در گودال جانور است.
متوجه پایان داستان نشدم یا کلا جانور خود شکاربان بود که بخاطر نفرتش خوی حیوانیش باعث آن رفتارها شدهبود یا نویسنده کلا توهم زدهبود. دقیق متوجه نشدم.
راوی داستان اول شخص بود و داستان پر از تعابیر و توصیفات فوقالعاده بود.
عاشق این جمله شدم: « جز قطرهای در کف حوضچهی تخیلم باقی نماندهبود.»
آخرین نظرات: