عنوان کتاب: باغ اناری
نویسنده: محمد شریفی
عنوان داستان: عاشقانه
خلاصهی داستان:
داستان در مورد زنی به نام ننهقمر است که دربهدر دنبال دختر «سکینو» است که به اجبار عروسش کند. خواستگار یک مرد یک چشم است که ننهقمر اصلا او را نمیشناسد و البته سه خر دارد، و چیز دیگری هم مهم نیست جز اینکه دخترش را شوهر دهد. ولی از بخت بدش تا سکینو را پیدا کند، زن حسن چوپون دختر خودش را معرفی کرده به مرد، او هم که فقط براش مهم بوده زن بگیرد از خدا خواسته، نقد را چسبیده و رفتند که عقد کنند و سر سکینو بیکلاه مونده.
داستان شیرین و جذابی بود و اینکه نویسنده اهل استان کرمان و هم استانی من بود و اکثر کلمات برایم بوی کلمات مادربزرگ و پیرزنهای قدیمی شهر را میداد و وقتی داستان را با صدای بلند و با لهجه میخواندم حسابی برایم جذاب بود.
چندین بار میان صحبتهای ننهقمر با غلامسینو و اهالی مادربزرگ و زندایی بابام را دیدم انگار آنها بودند که زنده شدهاند و به داستان سرک میکشیدند؛ حتی داستان منرا یاد حرفهای مادربزرگم در مورد شوهر کردن انداخت که میگفت: «مرد فقط باید دوتا کُت(سوراخ) دماغ داشته باشد.»
عنوان داستان هم به نظرم یک جور طعنه و کنایه به این سبک ازدواج است.
آخرین نظرات: