جمعهها، حتی در چالش عادتسازی هم تعطیلات است و با خودم عهد کردم که جمعههایم صرف برنامهریزی و ارزیابی، خانواده و خانه شود.
البته این شامل همهی جمعهها نمیشود؛ چون برخی جمعهها هم هستند که به عشق کلاسهای پربار استاد کلانتری، جمعه تبدیل به شنبهای پرتلاش میشود و چهار ساعت، در یک روز گرم تابستانی، در ساعتهایی که حتی در روز معمول هم ساعت خواب است، پای درس استاد مینشینی. به قول معروف: «درس ادیب اگر بود زمزمه محبتی| جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را»
«کارگاه کتابچه»، اولین تجربهی من برای شرکت در کارگاه و کلاس آنلاینی طولانیتر از یک ساعت بود. هیچگاه تصور نمیکردم که روزی 4ساعت مداوم به شوق شرکت در کارگاه پشت سیستم بنشینم و از لحظه لحظهی کلاس لذت ببرم.
امروز با تمام وجود به این جملهی نیچه اعتقاد پیدا کردم که میگفت: «کسی که چرایی زندگی را یافته است، با هر چگونگی خواهد ساخت.»
تصمیم داشتم در این کارگاه داستان«یلدا» را کامل کنم؛ ولی بهجای تکمیل، اساسا طرح داستان و شخصیتها را تغییر دادم و با این تغییر مجبور شدم از اول پیرنگ داستان را بنویسم.
این کارگاه به من ثابت که من برای نوشتن به تمرکز احتیاج دارم و پارازیت دادن فاطمهخانم و بخشبخش نوشتن باعث میشود سررشتهی کلام از دستم برود.
امروز نه داستانی خواندم و نه یادداشتی نوشتم ولی به نظر خودم به شدت پربار و مفید بود.
آخرین نظرات: