«زندگی را زندگی باید کرد» چه جملهی عجیبی است. «زندگی را زندگی باید کرد». منظور از این جمله چیست؟ از دیروز که میان تراوشات مغزیم در روزنوشتهایم به این جمله رسیدم، تصویرش حتی برای لحظهای از جلوی چشمانم محو نشدهاست. معنای زندگی چیست؟ چگونه باید به زندگی نگاه کرد؟ وقتی به اطرافم مینگرم، فانی بودن زندگی را میبینم، اینکه ممکن است دقیقه بعد را نبینم، غم بزرگی روی دلم مینشیند. خب وقتی زندگی اینقدر بیارزش است، وقتی حتی نمیدانی آیا دقیقه بعد را خواهی دید یا نه پس چرا باید تلاش کرد؟ هدف و برنامه داشتن به چکار آدم میآید وقتیکه باید همه چیز را بگذاری و بروی، چرا باید تغذیه سالم داشتهباشی، ورزش کنی و…، وقتی کسانی را میبینی که از اول عمر با سبک زندگی سالم زیستهاند و در ثانیهای زندگیشان تمام شدهاست، خندهدار است ولی حتی برخی با سکته.
اینگونه که به زندگی نگاه میکنم، استرس، اضطراب و ناامیدی از هر سویی به من هجوم میآورند و مرا در آغوش میگیرند. در این میان باز کسی از درونم فریاد میزند نه «زندگی را زندگی باید کرد».
دقیقتر که میاندیشم، به این نتیجه میرسم که زندگی در واقع این نیست. اگر زندگی اینگونه بود و انسان از ابتدای خلقت تا کنون اینگونه فکر میکرد، پروندهی تمام اختراعات، کتابها، کشفیات و خیلی از چیزای دیگر بسته میشد و شاید اگر این تفکر رواج مییافت انسان هرگز قادر به بقا نبود و نسلش منقرض میشد.
در جایی خواندم که انسان نباید در مسیر زندگی تنها شخص خودش را ببیند بلکه باید مجموع انسانها را ببیند، و بداند هر گام مثبتی که او در زندگی برمی دارد ممکن است، تاثیر مثبتی در نسلهای آینده و سرنوشت انسانها داشته باشد. اگر انسان اینگونه فکر کند، امید به زندگی در او روشن میشود و به سمت تعالی و کمال گام برمیدارد، و بدون شک دیگر از مرگ و پایان زندگی نمیترسد چون مرگ را پایان زندگی نمی بیند.
به قول نیچه «تا زندهای، زندگی کن! اگر زندگیات را به کمالدریابی، وحشت مرگ از بین خواهد رفت! وقتی کسی بههنگام زندگی نمیکند، نمیتواند بههنگام بمیرد.»
آخرین نظرات: