امروز چکار کردم؟ یعنی روزم چگونه گذشت؟ از صبح که بیدار شدم حدود7.15 بود،صفحاتصبحگاهی نوشتم،شیرقهوه آماده کردم و با سمیرای داستان یلدا به زیرزمین خانهی قدیمی رفتم و دفترچهی خاطراتی از 25 سال قبل پیدا کردم. دوست داشتم با سمیرا بشینم و دفتر را ورق بزنم ببینم در آن چه نوشته شدهاست؛ ولی شانس با من یار نبود و فاطمهخانم بهطور شگفتانگیزی ساعت 8.15 بیدار شد و علنا برنامهام را خراب کرد.
تا قبلاز ساعت 10صبح و شروع ورزش سعی کردم فایلهای صوتی استاد را در دورهی جدید «صدداستان» کوش کنم و داستان «لتیپارک» را که استاد به عنوان نمونهای از بیان ویژگیها گذاشتهبود خواندم و البته درست متوجه داستان نشدم و مطمئنا باید یکبار دیگر داستان را بخوانم تا ببینم چی به چی هست.
بعداز ورزش به سراغ آشپزی رفتم، و شگفتانگیزترین قورمهسبزی را درست کردم. اینقدر از اینکار به آن کار رفتم که یادم رفت گوشت توی خورشت بریزم،وقتی یادم آمد که تقریبا لوبیا پخته بود؛ ولی چاره ای نبود و گوشت را اضافه کردم و چون میخواستم تا پخت گوشت خورشت نسوزه، آب زیادی به آن اضافه کردم و خورشتم تبدیل به دریاچهای شد که حتی با وجود یک ساعت تاخیر در خوردن باز هم جا نیوفتاد که نیوفتاد.
بقیه روز چگونه گذشت؟ بعداز ناهار در خواب و بیداری کمی از کتاب«با چرا شروع کنید» را خواندم و بعد هم ساعت17خوابیدم. با اینکه کلی طرف نشسته در سینک نشستهاست و در انتظار من است؛ ولی حوصله هیچکاری را ندارم. لباسهای شسته را پهن میکنم، کمپوت گلایس میپزم و بقیهی زمانم صرف مکالمهی تلفنی و اینستاگرام میشود؛ البته حدود نیم ساعتی هم دم در خانه با همسایهی روبرو صحبت میکنم.
20.50فاطمهخانم مهمان دارد و من حوصلهی هیچکاری را ندارم به نظرم بهترین کار در حال حاضر نوشتن است پس به سراغ لپتاپ میروم، میخواهم سراغ داستانم بروم؛ ولی دوست دارم با سمیرا دو نفره در تنهایی دفتر خاطرات را ورق بزنیم پس بیخیال میشوم به سراغ روزنوشت میروم. تصمیم دارم از امشب مجدد روزنوشتهایم را منتشر کنم.
شاید هم در آینده تصمیم گرفتم به جای روزنوشت نوع دیگری از یادداشت را بنویسم مثلا اقداماتی که برای داستانم انجام دادم یا یادداشتهایی از نوع یادداشتهایی که قبلا مینوشتم.
ساعت9.30 به شدت خوابم میآید و دلم میخواهد مهمان فاطمهخانم زودتر برود تا آرامش به خانه برگردد و بتوانیم بخوابیم.