داستان کوتاه گربه زیر باران

عنوان کتاب: بیست‌ و یک داستان/ بهترین داستان‌های کوتاه

نویسنده: ارنست همینگوی

مترجم: نجف دریابندری/ احمد گلشیری

عنوان داستان: گربه زیر باران

 

خلاصه‌ی داستان:

داستان در مورد یک زن و شوهر آمریکایی است که به ایتالیا سفر کرده‌اند. در یک روز بارانی زن پشت پنجره گربه‌ای را زیر باران می‌بیند و برای آوردن آن به حیاط می‌رود؛ ولی گربه نیست و زن ناراحت به اتاق بر‌می‌گردد.

شروع به بهانه‌گیری می‌کند و مرد تمام توجه‌اش در کتاب است، میان بهانه‌گیری های زن در اتاقشان زده می‌شود و خدمتکار گربه‌ای را از طرف رئیس هتل برای زن می‌آورد.

دیدگاه من

داستان به نظر من از نوع درونگرا و داستان معمولی آدم‌های معمولی است. در ظاهر ماجرایی رخ نمی‌دهد ولی اگر دقیق شویم، متوجه اتفاق تلخی می‌شویم که این‌روزها در خیلی از زندگی‌های زناشویی وجود دارد. خلاءیی به نام توجه.

زن نیاز به توجه و محبت دارد، چیزی که مرد آن را نمی‌بیند. زن حتی با وجود این‌که در سفر است ولی دلش سرگرمی و تفریح می‌خواهد، این نشان می‌دهد مشکل زن سرگرمی، تفریح، گربه- حتی من حس می‌کنم اصلا گربه‌ای وجود نداشته و زن می‌خواست این‌جوری جلب توجه کند-، یا ظروف نقره نیست بلکه زن نیاز به دیده شدن دارد.

همانطور که داستان می‌بینیم زن چنان تشنه محبت، توجه و حس ارزشمندی است که حتی احترام مدیرهتل هم برایش جذاب است و با وجود پیر بودن، او را به همسرش ترجیح می‌دهد. البته مدیر هتل هم این را فهمیده است و سعی دارد با کوچکترین کارها توجه زن را جلب کند. مثل چتر، گربه و…

پایان داستان به ظاهر بسته و زن به آرزویش که داشتن گربه است رسید؛ ولی به نظر من این تازه اول ماجراست و مقدمه وزش طوفان‌های سهمگین در زندگی آن‎ها.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط