عنوان کتاب: در جستجوی تیرانداز
نویسنده: جمعی از نویسندگان
مترجم: سحر قدیمی
عنوان داستان: چرا قدم دو رفتن را کنار گذاشتم
نویسنده داستان: جن کریستنسن
خلاصهی داستان:
داستان مرد دوندهای است که شش سال است هر روز میدود. یک روز که مثل همیشه در حال دویدن است، ماشینی که راننده آن زن است به سرعت به سمتش میآید تا او به خودش بیاید با ماشین تصادف میکند. به هوش که میآید در صندوق عقب یک ماشین کنار مردی دیگر است که بعداز چندبار صدا زدن او متوجه میشود مرد مردهاست.
وقتی ماشین متوقف میشود و زن در را باز میکند، مرد او را که همسایه آنهاست و مربی ورزش است میشناسد و و سعی میکند برای نجات جانش خودش را به مردن بزند؛ ولی وقتی زن او را از صندوق به بیرون پرتاب می کند، سرش به سنگ برخورد میکند و ناخواسته فریاد میکشد. زن متوجه زنده بودن او میشود، آنها با هم درگیر میشوند و مرد زن را به زمین میاندازد. چون فکر میکند زن مرده او را در صندوق عقب میگذارد تا خودش به پلیس معرفی کند. در میان راه وقتی مشغول پنچرگیری است، مردی به قصد اخاذی به سراغش میآید و زمانی که ماجرا میشوند پا به فرار میگذارد.
بعداز پنچرگیری به سمت شهر میرود در جاده لغزنده ماشینی از عقب به ماشینیش میزند و او بیهوش میشود. به هوش که میآید در بیمارستان است و پلیسی در انتظار بازجویی او. مرد به شدت ترسیده و می خواهد زنش را ببینید وقتی زنش میآید برایش ماجرا را تعریف میکند متوجه میشود، زنی که مرد همسایه با او در ارتباط بوده زن خودش است.
بعداز بازجویی مشخص میشود که ویکتوریا بروسل همسایهشون زنده است و خودش به مرگ شوهرش اعتراف کرده. چند ماه بعد درحالیکه جیمز هنوزگردنش مشکل دارد و با عصا راه میرود و در محیطی بدون احساس و سرد با جیل زندگی میکند، ویکتوریا که از زندان آزاد شده به قصد جان آنها به خانهشان میآید و جیل او را میکشد. و در این درگیر پای دیگر جیمز هم میشکند و بخاظر کوتاه شدن پاش تا ابد نمیتواند بدود. هرچند خودش از این موضوع راضی است.
دیدگاه من
داستان حادثه محور و از نوع برونگراست. تقریبا در هر پاراگراف ما شاهد ماجرایی هستیم، ماجراهایی که شاید هر کدام به تنهایی میتواند داستانی جنایی باشد؛ ولی اینجا ماجراها آنقدر زیاد هستند و به سرعت رخ میدهند که آدم بیشتر از اینکه بترسد یا استرس بگیرد، میخندد_حداقل برای من اینجوری بود_.
داستان به گونهای بود که انگار نویسنده با جیمز خصومت شخصی داشته و هرچه بلا در «کیسه عطار» بودهاست برای این بندهخدا نوشتهاست ولی جیمز هم «بیدی نبوده که با این بادها بلرزد» و از زیر تمام آن ضربات روحی و جسمی جان سالم به در برده است.
آخرین نظرات: