• امروز به لطف مسکن و داروهای سرماخوردگی، اندکی از درد چشم راست و سرم کاسته شدهاست. این درد از وقتیکه یادم میآید همراه من بودهاست حتی سالها قبلتر از حضور پانیک. هر وقت کمی پیشانی من باد خوردهاست، این درد هم به سراغم آمده، البته قبلا حضورش در زندگیم پررنگتر بود؛ ولی از زمان متاهلی و ساکن شدن در خانهای بدون پنجره و خانهنشینی، کمتر به سراغم آمدهاست. این چندروز به لطف هوای بگیر و نگیر بهار باز سر و کلهاش پیدا شد و حسابی حالم را گرفت و مانع انجام هیچ فعالیت مثبتی در طول روز شد. ورزش نکردم، چیزی ننوشتم و نخواندم،در خانهای شبیه جنگل، ظرفها در سینک از سر و کول هم بالا میرفتند و من تمام روز در حالت درازکش بودم. بخش آزاردهندهی دیروز نه سردرد و چشمدرد بود، نه ننوشتن و نخواندن، نه وضعیت خانه؛ بلکه این بود که من در تمام روز با وجود سردرد و چشمدرد به جای استراحت در موبایل و اینستاگرام پرسه زدهبودم. ثبت 6ساعت زمان برای پرسه زدن در اینستاگرام برای کسیکه میگوید: کتاب الکترونیک نمیتواند بخواند چون چشمهایش اذیت میشود واقعا یک فاجعه بزرگ محسوب میشود.
• امروز با خودم عهد بستهام که تا حد ممکن سراغ اینستاگرام و البته اخبار مربوط به جنگ_که باعث میشود شبها خوابم تبدیل به کابوس شود_ نروم و تمام تلاشم را برای تیک خوردن اهدافم انجام بدهم. از امشب دیگر خبری از سحر بیدار شدن نیست، پس میتوانم به روتین قبل یعنی بیدار شدن قبلاز 6 صبح بازگردم و از سکوت و آرامش صبحگاهی بهره ببرم.
• در طول روز تمام تلاشم را کردم که از زمانم بهره کافی ببرم و وقتم را هدر ندهم؛ ولی متاسفانه نشد که بشود و باز هم نتوانستم برنامههام را اوکی کنم و نه جرقهای نوشتم، نه طرح داستان، نه داستان؛ تنها کار مثبتی که در زمینهی نویسندگی انجام دادم خوانش مجدد داستان «کنت و مهمان عروسی» بود.
• درست است که میزان استفاده از گوشیم به طور قابلتوجهی نسبت به دیروز کاهش داشته است و این یک گام مثبت حساب میشود ولی متاسفانه باز هم نزدیک به 4 ساعت در اینستاگرام زمان این گوهر ناب را هدر دادم. زمانی که می توانستم بنویسم و بخوانم را میان پستهای بدردنخور اکسپلورر هدر دادم و حالا که روز به پایان رسیدهاست، غرق در عذاب وجدان به رختخواب میروم.
به اشتراک بگذارید
آخرین نظرات: