زمین، آسمان، باران…

هوا سرد است، از آن سرماهای خشک خالی که زمستان فقط دوست دارد با سرمایش، خودش را به رخ بکشد، و حاضر نیست کمی بقچه سخاوتش را بگشاید تا قطراه‌ای باران از آن فرو بریزد.
آسمان خسیس شده‌است! یا این‌که قهر است! یا ما‌را برای تمام بی‌فکری‌ها و آزارهایی که به معشوقه‌اش زمین زده‌ایم تنبیه می‌کند! نمی دانم، تنها می دانم در این روزهای بی‌بارانی هیچکس دلش، خوش نیست؛ حتی زمین.
زمین هم درتب و تاب دیدار باران می‌سوزد. شاید مشکل آسمان همین است، رابطه باران و زمین. آسمان، می‌ترسد با دیدار زمین و باران او فراموش شود؛ اما نه، آسمان این گونه نیست. زمین را، عشقش را بخاطر افکار سیاه به نابودی نمی‌کشاند.
باران که نباشد حتی خود آسمان هم یتیم می‌شود، چون دیگر ابری نیست که او را در آغوش بکشد و صدایش را در قطرات باران ریخته و به زمین بفرستد.
بیرون از خانه در میان سردی هوا، پاکبان زمستان را جارو می‌زند. صدای کش‌کش خشک جارو، نشان از بی بارانی است. مدت‌هاست که پنجره را نگشوده‌ام، دیدن زمستان بدون باران برایم رنج و عذاب است. ترجیح می‌دهم نبینم و با خیال باران زندگی کنم.
صدای اتومبیل آقای همسایه بی‌رحمانه صدای زمستان را می‌بلعد و آن را خفه می‌کند. بوی دودش از شیشه، از پرده می‌گذرد و آرام خودش را به دماغ سرد و یخ زده‌ام می‌رساند، گلویم می‌سوزد. نه به‌اندازه سوزش سر زانویم که دیروز مورد حمله‌ اتو قرار گرفت. سرخ شده‌است، زانویم را می‌گویم چنان سرخ شده‌است که درد از تک تک سلول‌هایش خودش را روی مغزم می‌اندازد و درد در بدنم تیر می‌کشید.
شیر‌قهوه‌ام ته کشیده‌است. ‌این روزها احساس می‌کنم زودتر از آنچه که در ذهن من است، تمام می شود. وقتی تصویر کویر خفته در لیوان را می‌بینم، قلبم می‌سوزد، لرزشی از نوک پایم شروع می‌شود و تا فرق سر روی بدنم رژه می‌رود.
این حال را، این روز‌ها بار‌ها و بار‌ها تجربه کرده‌ام؛ با دیدن رودخانه‌هایی که دیگر آب ندارند، سدهایی که کویر شده‌اند و کویر‌هایی که ذراتش به ‌امید یافتن قطره‌ای آب خودشان را از زمین جدا می‌کنند، سوار بر آبی آسمان، شهر‌ها را در جتسجوی آب زیر پا می‌گذارند؛ حتی برای یافتن آب به ریه‌ها و چشم‌های انسان هم رحم نمی کنند، به آن هجوم می‌آورند و آن را می‌خشکانند.
این روزها همه دلشان برای باران، برای آب تنگ است، دلشان شور زمین را می‌زند، شاید هم شور خودشان را که بعد‌از باران آب از کجا می آید. سخت است زیستن با خیال نابودی، نابودی زندگی. ما تیشه بر ریشه خود زده‌ایم، با نابودی زمین کمر به نابودی خود بسته‌ایم، آیا فرصتی برای جبران داریم؟

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط