پاره‌نویسی

چالش عادت‌سازی| روز نهم

ساعت خواب: 23.40                                                          ساعت بیداری: 6

میزان مطالعه: 2ساعت                                                          میزان نوشتن:  5 ساعت

داستانی که امروز خواندم: پاشنه‌های بلند| عمر سیف‌الدین، انشا: یکشنبه‌ی خود را چگونه گذراندم| کیم مونسو                                      

 ساعت6 صبح: روز نهم «چالش عادت‌سازی» را با نوشتن صفحات صبحگاهی آغاز می‌کنم. میان نوشتن یاد رویای شب گذشته‌ام می‌افتم. در عالم خواب و بیداری، ایده‌ای برای نوشتن به ذهنم آمده‌بود و آن را نوشته بودم. چیزی از ایده‌ای که عالم رویا به سراغم آمده‌بود، به یاد نمی‌آورم. غرق در حسرتم؛ اگر یادم مانده بود حداقل برای یکی از شروع‌ها کلماتی برای نوشتن داشتم.

وحیده درونم را تشویق می‌کنم که به جای حسرت خوردن، دل به نوشتن بسپارد و آن‌قدر بنویسم تا ایده‌ای در خور شکل بگیرد.

شیرقهوه به دست سراغ موبایل می‌روم، از روزی که چالش را شروع کرده‌ام در تلاشم که بلافاصله بعداز بیدار شدن سراغ موبایل نروم. قفل موبایل را که باز می‌کنم، نت گوشی باز است و چند خطی رو آن نوشته‌ شده‌است. باورم نمی‌شود من در رویا واقعا نوشته بودم.

تمرین « نوشتن با ده نوع شروع» را باز می‌کنم، دل می‌سپارم به نوشتن و ایده‌ها، خودشان یکی پس‌از دیگری می‌آیند. می‌نویسم تا جایی‌که مغزم دستور به توقف می‌دهد.

مغزم دیگر کشش نوشتن شروع داستانی ندارد، به سراغ یادداشت «قطار زندگی» می‌روم و آن را بازنویسی می‌کنم. از سه صفحه‌ای که تایپ کرده‌ام بعد‌از بازنویسی تنها یک پاراگراف می‌ماند و من همان را منتشر می‌کنم.

داستان کوتاه می‌خوانم و خلاصه می‌کنم. دیگر اهمیت نمی‌دهم که خلاصه‌هایم مقبول باشد؛ بلکه سعی می‌کنم هر حسی که از داستان می‌گیرم و هر‌چه در ذهنم نقش می‌بنند بنویسم.

کل امروز، تنها 30 دقیقه در نت‌گردی بیهوده داشته‌ام و این برای من که رکورد 12 ساعت استفاده از موبایل را دارم واقعا یک شگفتی محسوب می‌شود. حسابی از این موضوع خرکیفم به قول استاد‌کلاتنری شبیه خری هستم که بهش تی‌تاب داده‌اند؛ البته با نوشابه سیاه.

به خودم افتخار می‌کنم که از شر اینستاگرام خلاص شدم و عطایش را به لقایش بخشیدم.

چالش عادت‌سازی| روز هشتم

ساعت خواب: 23.34                                                                      ساعت بیداری:7

میزان مطالعه: 2ساعت                                                                    میزان نوشتن: 3ساعت

داستانی که امروز خواندم: جزئیات یک مرگ| محمود رنجبر                                         


این‌روزها ذهنم مدام درگیر بیماری دو نفر از عزیزانم است، کسانی که هیچ‌گاه باورم نمی‌شد بر تخت بیماری تکیه بزنند. دیدن آن‌ها در بستر بیماری به شدت آزار‌دهنده است.

اما میان حجم انبوه نگرانی، استرس و  غصه و غم، من با تمام قوا در تلاشم که به شیوه‌های مختلف بر استرس و اضطرابی که می‌دانم به پانیک ختم می‌شود غلبه کنم؛ چون اگر پانیک سر و کله‌اش پیدا شود، چالش عادت‌سازی که هیچ کل زندگیم را منهدم خواهد کرد.

امروز برای سلامت جسمم، حواسم به میزان کالری و پروتئین دریافتیم بود تا کالری مازاد نتواند در بدنم به چربی تبدیل شود و وزنم را بالا ببرد. تصمیم گرفته‌ام با بدنم در صلح باشم، با او مدارا کنم، به حرفش گوش کنم و اذیتش نکنم.

این‌روزها که سایه‌ی شوم اینستاگرام از زندگیم رخت بربسته و فرصت بیش‌تری برای مطالعه‌ی دوستانم دارم به موضوع جالبی پی بردم؛ این‌که هرکدام از آن‌ها شخصیتی درونی دارند با نام‌های مختلف که گاهی مطالبشان را رو به او می‌نویسند. یاد آریانا افتادم، شخصیت درونی‌ام، کسی که قوی و هدفمند است و راهنمای من در زندگی. یادم آمد مدت‌هاست که از او بی‌خبرم، مدت‌هاست دیگر برایش نامه‌ای ننوشته‌ام و با او درد‌دل نکرده‌ام. دلم برایش تنگ شده‌است و تصمیم گرفته‌ام در اولین فرصت برایش نامه‌ای بلند و بالا بنویسم.

چالش عادت‌سازی|روز هفتم

ساعت خواب: 23.57                                                       ساعت بیداری: 6

میزان مطالعه:3.50                                                         میزان نوشتن: 2.30

داستانی که امروز خواندم: تخته سنگ|حسین مرتضاییان آبکنار


                                        

 هفت روز از شروع چالش «عادت‌سازی» گذشت. هر روز که می‌گذرد، بیش‌تر از پیش به این نتیجه می‌رسم که مهم انجام صد‌درصدی همه‌ی موارد نیست؛ بلکه اگر من هر روز تنها به اندازه یک درصد از روز قبل بهتر باشم این یعنی موفقیت. تصمیم گرفته‌ام حواسم به «گام‌های کوچک ‌مؤثر» در زندگیم باشد. گام‌هایی که شاید به ظاهر آن‌قدر کوچک هستند که حتی به چشم نمی‌آیند؛ ولی تکرار منظم آن‌ها در بلند مدت، تغییرات عظیمی در زندگی ایجاد خواهد‌کرد.

امروز تصمیم گرفتم برای سلامت بدنم، بلافاصله بعداز ناهار دراز نکشم. جایی خوانده‌بودم که حداقل30 دقیقه بعداز صرف غذا دراز نکشید. من هم برای شروع موبایل را برای 30دقیقه تنظیم کردم و شروع به شستن ظرف‌های تلنبار شده در سینک کردم. برایم جالب بود، در همین 30دقیقه‌ای که به ظاهر زمان اندکی است،توانستم بخش زیادی از کارهایم را انجام بدهم. البته ناگفته نماند چنان سرگرم کارهایم شدم که فراموش کردم، قرار بوده بعداز 30 دقیقه بخوابم.

درست است در ابتدا من تنها تصمیم داشتم یک گام کوچک برای سلامتیم بردارم؛ ولی با همین تغییر خیلی‌خیلی کوچک، ظرف‌ها شسته شد. آشپزخانه مرتب شد. چرت عصرگاهی بهتر و مفیدتری را تجربه کردم. کیفیت چرت عصرگاهی و مرتب بودن خانه سبب شد بیش‌تر بنویسم و بخوانم و برای فاطمه خانم وقت بگذارم. امروز به روشنی معنای این حرف خانم کتابدار در کتاب«کتابخانه نیمه‌شب» را درک کردم که مدام به نورا سید می‌گفت: «از تاثیر تصمیمات کوچک غافل نشو».

تصمیم گرفته‌ام به جای این‌که انتظارات عجیب و غریب از خودم داشته‌باشم هر روز فقط یک قدم هرچند کوچک در جهت رسیدن به اهدافم بردارم، گامی کوچک حتی به اندازه‌ی نوشیدن بیش‌تر یک لیوان آب.

چالش عادت‌سازی| روز ششم

 

ساعت خواب: 24                                                                ساعت بیداری: 6

میزان مطالعه: 3.15                                                            میزان نوشتن: 3.50

داستانی که امروز خواندم:  آینه|سیروس سیف و یک پنجره| هاروکی موراکامی 


                           

  روزنوشت دیروز را ننوشته‌ام. اول به سراغ آن می‌روم و جوری وانمود می‌کنم که ساعت 2۲ شب قبل است، من پشت سیستم نشسته‌ام و با حرکت انگشتانم بر صفحه کیبورد، گزارش کارهای نکرده‌ام را می‌نویسم در حالی‌که خود روزنوشت هم جز کارهای انجام نشده‌ دیروز است.

دیشب را به لطف موبایلی که قفل نبود و عادت دیر خوابیدن، دیر به خواب رفته‌ام و شبی پر از انواع کابوس را پشت‌سر گذاشته‌ام. اما صبح را تلاش کرده‌ام قبل از 6 بیدار شوم و بیدار شده‌ام.

صفحات‌صبحگاهی را در میان خواب و بیداری نوشته‌ام. شیرقهوه آماده کرده‌ام. روز ترازو ایستاده‌ام و طبق روزها و ماه‌های قبل از دیدن عدد روی ترازو مو به تنم سیخ شده‌است. برای لحظاتی روی ترازو خشکم زده، خودم را به خرواری از لیچارد دعوت کرده‌ام و مغزم از راه‌حل‌هایی پر شده که سال‌ها مغزم را مورد هجمه قرار داده‌اند.

از صبح حتی در میان داستان خواندن، خلاصه کردن، یادداشت‌ نوشتن و… عدد روی ترازو و وضعیت سلامتیم لحظه‌ای مرا تنها نمی‌گذارند، راه‌حل‌ها مانند قطارهای در حال عبور می‌آیند، لحظه‌ای در ایستگاه مغزم می‌ایستند و به راه خود ادامه می‌دهند.
استرس و اضطراب شبیه مار، دور روح و جسمم چنبره زده‌است. حس خفگی دارم. دلم می‌خواهد گوشه‌ی دنجی بنشینم و زار بزنم.

باید خودم را نجات دهم، دست به دامان داستان‌ها می‌شوم. داستان آینه اثر سیروس سیف را می‌خوانم. پر‌از درد و رنج است. سرشار از تنهایی‌ست. زنی که با گذشت ده سال از مرگ همسرش هنوز مرگ او را با باور نکرده‌است و در خیال با زندگی می‌کنم، حرف می‌زند، درد و دل می‌کند؛ حتی فرزندانش را هم مجاب کرده‌است که پدرشان زنده‌است. در حقیقت او در این سوگ خودش را گم کرده‌است و شبیه مرده‌ای متحرک به بودن ادامه می‌دهد. تا در میان حرف‌هایش با شوهر، به خدا می‌رسد، به این‌که خدا هست، خدا در خود بنده وجود دارد و می‌توان خدا را خودش ببیند. پس تصمیم می‌گیرد برای دیدن خدا آینه بخر. در حقیقت به زندگی برگردد.

داستانش جالب بود، مدت‌هاست که احساس می‌کنم خدا را گم کرده‌ام و درد من، درد دوری از خداست. خدایی که هست همراه من است ولی من او را در خودم گم کرده‌ام. باید او را پیدا کنم. شاید باید اول خودم را بیایم تا بعد بتوانم خدا را پیدا کنم.

این‌ روزها که از اکسپلور اینستاگرام دور افتاده‌ام بیش‌تر، وقتم را در میان نوشته‌های دوستانم سپری می‌کنم و چقدر آن‌ها قشنگ و شیوا می‌نویسند و من‌را به سمت بهتر نوشتن تشویق می‌کنند.

چالش عادت‌سازی| روز پنجم

ساعت خواب: 1.30                                                                 ساعت بیداری:7.40

میزان مطالعه:30 دقیقه                                                            میزان نوشتن: 2.30

داستانی که امروز خواندم: متأسفانه نخواندم                                           


 

روز‌هایی که بعداز یک شب نشینی دیر از خواب بیدار می‌شوم به طور عجیبی سخت و با کمترین بازدهی سپری می‌شوند. امروز هم دقیقا یکی‌از همان روزهاست. دیشب ساعت 1.30بامداد خوابیده‌ام و امروز به جای 5.30 ساعت 7.40 بیدار شده‌ام. این یعنی 2ساعت طلایی که تا بیدار شدن بقیه می‌توانستم در آرامش بنویسم و بخوانم را از دست داده‌ام و این به‌شدت برایم آزاردهنده است. امروز اما می‌خواهم به جنگ این بینش بروم و اجازه ندهم تغییر در خوابم، روتینم را بهم بریزد.

ساعت22: نمی دانم جنگجوی خوبی نیستم یا افکار چنان در وجودم رخنه کرده‌اند که عادت کرده‌ام، روز بعداز یک شب‌نشینی را به بدترین شکل سپری کنم.

اصلا امروز تلاشی برای رهایی از این تفکر نابجا کردم یا نه؟ اگر بخواهم با خودم منصف باشم، باید اعتراف کنم که هیچ تلاشی نکردم؛ حتی اینستاگرامم را که چند روزی از شرش خلاص شده‌بودم، نصب کردم و با فاطمه‌خانم ساعت‌ها وقتمان را در آن هدر دادیم.

از دست خودم به شدت شاکی هستم و وقتی از خودم شاکی می‌شوم وحیده بیچاره را به باد ناسزا و سرزنش می‌گیرم؛ ولی او مقصر نیست، مقصر خود من هستم که مسئولیت کارهایم را بر‌عهده نمی‌گیرم.

پنجمین روز از «چالش عادت‌سازی» در حالی به پایان رسید که هیچ‌کدام از پنج‌گانه‌هایش در دفترم تیک نخورد.

چالش عادت‌سازی|روز چهارم

ساعت خواب:۲۴                                                       ساعت بیداری:۵.۳۰

میزان مطالعه:2.50                                                     میزان نوشتن:3.35

داستانی که امروز خواندم:  شخصیت‌های وودی آلنی اثر کتایون سلطانی|اینجا اثر کریم میرزاده اهری                                            


از ۵.۳۰ بیدارم. به لطف سرماخوردگی و آلرژی ورزش و پیاده‌روی را از دست دادم و بخش مهمی از چالش عادت‌سازیم انجام نشد.

امروز سعیم بر این بود حداکثر استفاده را از وقت‌های مرده و زنده‌ام بکنم، اولین قدم برای استفاده بهینه از زمان برای آدم سست اراده‌ای نسبت فضای مجازی مثل من حذف اینستاگرام و پینترست بود،بعد هم تا توانستم نوشتم، داستان خواندم و خلاصه کردم. مطلبی هم در مورد خربزه در کانال منتشر کردم چون به نظرم حسابی بامزه بود، تاریخچه‌ی واژه‌ها هم موضوع جالبی برای نوشتن است.

بعد‌از مدت‌ها، همزمان با ظرف شستن، چند جلسه از وبینار نوشتار را شنیدم و چقدر احساس دلتنگی کردم برای روز‌های همراهی با اهل نوشتن و نوشتیار، روزهایی که تحت هر شرایطی وبینار را شرکت می‌کردم. این‌که بگویم ساعت ۳عصر زمان مناسبی نیست‌؛ بدون‌شک تنها یک بهانه است. چون تنها کار مهم من در ساعت ۳تا۴ عصر خوابیدن است و بس.

در نبود اینستاگرام، توانستم به کانال‌های دوستان نویسنده‌ام سر بزنم و از نوشته‌های زیبایشان بیاموزم.

این‌روزها مدام این جمله‌ی استاد کلانتری که می‌گویند: اگر توانستی در نت بچرخی،اینستاگرامت را چک کنی و… پس می‌توانستی بخوانی و بنویسی، مشکل این‌جاست که نخواستی.

در وبینار امروز نوشتیار استاد کلانتری از شکرگزاری و تاثیرات به سزای آن در زندگی‌مان گفتند، بنابراین تصمیم دارم جدی‌تر به این مقوله بپردازم.

 

متن سربرگ خود را وارد کنید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *