روزی که سرگیجه به دیدارم آمد
پنجشنبه حولوحوش ساعت ۱۲ظهر بود که مهمانناخواندهای به نام «سرگیجه» روی سرم آوار شد. حضورش چنان سهمگین و ناگهانی بود که ترس را با تکتک
پنجشنبه حولوحوش ساعت ۱۲ظهر بود که مهمانناخواندهای به نام «سرگیجه» روی سرم آوار شد. حضورش چنان سهمگین و ناگهانی بود که ترس را با تکتک
میدانی دلبر امروز در آینه چروکهای پیشانیم را دیدم، چقدر عمیق شدهبودند. از دیدنشان دلم لرزید، گَردی از غم روی صورتم نشست. بغض کردم آه
ساعت خواب: 23.40 ساعت بیداری: 6 میزان مطالعه: 2ساعت میزان نوشتن: 5 ساعت داستانی که امروز خواندم: پاشنههای بلند| عمر سیفالدین، انشا: یکشنبهی خود
ساعت خواب: 1.30 ساعت بیداری:7.40 میزان مطالعه:30 دقیقه میزان نوشتن: 2.30 داستانی که امروز خواندم: متأسفانه نخواندم روزهایی که بعداز یک شب نشینی
• دیشب برای کنترل نفس سرکشم و رهایی از موبایل مجبور به نصب «سمزدایی دیجیتال» شدم تا با قفل شدن موبایلم بتوانم خودم را شر
• دلم گرفته است. این روزها بیشتر از هر زمانی در زندگیم دلم میگیرد. 10روز از خبر گم شدن محمدحسین گذشته، ولی هنوز نتوانستهایم نبودنش
• ساعت6.45صبح با سر و صدای همسایهها که روز عید را غنیمت شمارده و راهی گردش و تفریح میشدند از خواب بیدار شدم؛ البته