سیاه‌چال اهمالکاری

سیاه‌چال اهمالکاری

– با این‌که موبایلم ساعت5.45 زنگ خورد و بیدار شدم؛ ولی غول تنبلی باز پلک‌هایم را روی هم فشرد و در گوشم نجوا کرد یکم دیگه دراز بکش و من هم خام حرف‌هایش شدم. بیدار شدم ساعت 7.25 بود و اساسا این از دست دادن زمان فکر و ذهنم را بهم ریخت، جوری‌که حتی دیگر توان نوشتن صفحات‌صبحگاهی را نداشتم. نمی‌دانم چرا مضطرب می‌شوم یا کارها قاطی می‌شود و… اولین چیزی که به حاشیه می‌رود نوشتن است در صورتی‌که خودم هم می‌دانم دوای دردم نوشتن است و با نوشتن حالم خوب می‌شود ولی نمی‌نویسم و بعد مدام خودم را برای ننوشتن سرزنش می‌کنم. گاهی احساس می‌کنم من دچار ببیمار «خودآزاریی» هستم که مدام جوری رفتار می‌کنم که روح و جسمم آزار ببیند و راهی برای سرزنش خودم وجود داشته باشد.
– من با حسرت‌هایم زندگی می‌کنم،حسرت موقعیت‌ها و زمان‌های از دست رفته، حسرت کارهایی که می‌توانستم انجام بدهم و ندادم. بدتر از انجام ندادن این است که بر خلاف بعضی‌ها که زندگی را در بطالت کامل می‌گذرانند و اصلا برایشان مهم نیست من در به بطالت گذراندن زندگی به طور عجیبی زجر می‌کشم و شکنجه می‌شوم و این برایم آزار‌هنده است.
– گاهی احساس می‌کنم مثل یک زندانی در سیاهچال اهمال‌کاری و سهل‌انگاری گرفتار شده‌ام، دلم می‌خواهد برای راهی کاری انجام دهم ولی انجام نمی‌دهم. می‌توانم با کمی تلاش با اراده خودم را نجات دهم ولی این کار را انجام نمی‌دهم. می‌ترسم از نقطه امن و آرامش خودم بیرون بروم، می‌ترسم بیرون این سیاهچال اژدهایی مخوف در انتظارم باشد و من نشسته‌ام و با حسرت‌هایم زندگی می‌کنم.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط